مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!
ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زودباوریم و تو دلال اعتماد
فاضل نظری
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
خیام
 
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
خیام
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
وحشی بافقی 8->
 
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
وحشی بافقی 8->
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من دلشکسته دادا دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا

ابوسعید ابوالخیر
 
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من دلشکسته دادا دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا

ابوسعید ابوالخیر
الفت چه طلسمی ست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
فاضل نظری
 
الفت چه طلسمی ست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
فاضل نظری
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو

حافظ
 
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو

حافظ
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
سعدی
 
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
سعدی
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
حافظ 8->
 
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
حافظ 8->

تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
................................................................
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
رهي معيري =D>
 
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
................................................................
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
رهي معيري =D>
من با تو به چشم و هیچ نبودم
چون سایه عدم بود سراپای وجودم
بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی
وقتی که به اندازه حسن تو حسودم
فاضل نظری
 
من با تو به چشم و هیچ نبودم
چون سایه عدم بود سراپای وجودم
بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی
وقتی که به اندازه حسن تو حسودم
فاضل نظری
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
حضرت مولانا
 
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
حضرت مولانا
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
حافظ
 
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
حافظ

دلیل عشق حقیقی‌ست عشق‌های مجاز
به آفتاب رسد شبنم از نظاره‌‌ی گل
صائب
 
دل زنده هرگز نگردد هلاک
تن زنده دل،گر بمیرد
چه باک؟
حضرت سعدی:RedHeart
 
دل زنده هرگز نگردد هلاک
تن زنده دل،گر بمیرد
چه باک؟
حضرت سعدی:RedHeart
کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟
که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را
صائب تبریزی:RedHeart
 
کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟
که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را
صائب تبریزی:RedHeart
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

سنایی
 
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

سنایی
یا از لهیب مکر حسودان به دور باش
یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش
اهل نظر تواضع بی جا نمی کنند
در چشم اهل کبر سراپا غرور باش
فاضل نظری
 
یا از لهیب مکر حسودان به دور باش
یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش
اهل نظر تواضع بی جا نمی کنند
در چشم اهل کبر سراپا غرور باش
فاضل نظری
شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

مولانا
 
مي روي و گريه مي آيد مرا=((
ساعتي بنشين که باران بگذرد 8->
امير خسرو دهلوي =D>
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

مولانا
 
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

مولانا
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
( مولوی )
 
Back
بالا