مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
از برای چه سود در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان شناور داشتن
نمی آید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتا پرستی را...
فاضل نظری
 
نمی آید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتا پرستی را...
فاضل نظری
ای که نزدیکتر از جانی و پنهان زِ نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصالِ دگران
"اقبال لاهوری"
 
ای که نزدیکتر از جانی و پنهان زِ نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصالِ دگران
"اقبال لاهوری"
نور بصرم خاک قدم های تو باد
آرام دلم زلف به خم های تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد
جانی دارم فدای غم های تو باد
 
نور بصرم خاک قدم های تو باد
آرام دلم زلف به خم های تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد
جانی دارم فدای غم های تو باد
دل داده ام بر باد هرچه باداباد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
قیصر امین پور
 
دل داده ام بر باد هرچه باداباد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
قیصر امین پور
در این حسرت ز حد بگذشت سوزم
در این سودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهادم
زمام دل به دست غصه دادم
 
در این حسرت ز حد بگذشت سوزم
در این سودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهادم
زمام دل به دست غصه دادم
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
 
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
تنهاتر از یک برگ
با بار شادی های مهجورم
در آب های سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غم های پائیزی
 
تنهاتر از یک برگ
با بار شادی های مهجورم
در آب های سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غم های پائیزی
یاران چو به اتفاق دیدار کنید
باید که ز دوست یاد بسیار کنید

چون باده خوشگوار نوشید بهم
نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید

خیام
 
یاران چو به اتفاق دیدار کنید
باید که ز دوست یاد بسیار کنید

چون باده خوشگوار نوشید بهم
نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید

خیام

در عشق خلاصه جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صد واقعه روز فزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
 
در عشق خلاصه جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صد واقعه روز فزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه

هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی
که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما...
 
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
فرخی یزدی
من خنده زنم بر دل دل خنده زند بر من
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه
وحشی بافقی
 
من خنده زنم بر دل دل خنده زند بر من
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه
وحشی بافقی
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
 
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام آزادم
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی ‌دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
حافظ
 
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حسار تو
 
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حسار تو
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیاید باز
خیام
 
Back
بالا