مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیاید باز
خیام
زیر مگس ها خواب های سبز می بینند
[قصّاب ها اینجای قصّه، شیر می دوشند!]

رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است

سید مهدی موسوی
 
زیر مگس ها خواب های سبز می بینند
[قصّاب ها اینجای قصّه، شیر می دوشند!]

رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است

سسید مهدی موسوی
تا کی به هوای دل چنین خوار شوی
در دست ستمگری گرفتار شوی
انگه دانی که دل چه کردست به تو
کز غفلت خواب عشق بیدار شوی
 
تا کی به هوای دل چنین خوار شوی
در دست ستمگری گرفتار شوی
انگه دانی که دل چه کردست به تو
کز غفلت خواب عشق بیدار شوی
یار بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم
غم اَغیار مخور تا نکُنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
 
یار بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم
غم اَغیار مخور تا نکُنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
من از همه عشاق تو مغموم‌ ترم
وز جمله شهیدان تو مظلوم ‌ترم
فریاد که من از همه دیدار تو را
مشتاق‌ ترم وز همه محروم‌ ترم
 
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خو غلط بود آنچه میپنداشتیم
می در کف من نِه که دلم در تاب است
وین عمرِ گریزپای چون سیماب است
دریاب که آتش جوانی آب است
خوش دار که بیداری دولت خواب است!
خیام
 
می در کف من نِه که دلم در تاب است
وین عمرِ گریزپای چون سیماب است
دریاب که آتش جوانی آب است
خوش دار که بیداری دولت خواب است!
خیام
تبعیدی‌ام میان جهنّم‌ها
وصل است زندگیم به ماتم‌ها
راهی به تیغ و قرص‌تر از سم‌ها
لبخندِ در محاصره‌ی غم‌ها
دست مرا بگیر که می‌ترسم
می‌ترسم از تمامی آدم‌ها
 
تبعیدی‌ام میان جهنّم‌ها
وصل است زندگیم به ماتم‌ها
راهی به تیغ و قرص‌تر از سم‌ها
لبخندِ در محاصره‌ی غم‌ها
دست مرا بگیر که می‌ترسم
می‌ترسم از تمامی آدم‌ها
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود...
خیام
 
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود...
خیام
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
 
ماییم و دل و آرزوی یار و دگر هیچ
قاصد برسان مژده دیدار و دگر هیچ
(حزین لاهیجی)
چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانــــی درون آنهــــــا، من
در صدایش پرنده می رقصید
بر تنش عطر خـــوب آویشن
 
چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانــــی درون آنهــــــا، من
در صدایش پرنده می رقصید
بر تنش عطر خـــوب آویشن
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
حافظ
 
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خواب است مرا
 
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خواب است مرا
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
مولانا
 
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
مولانا
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
 
تو دور می شوی من، وعده به وعده نزدیک
منزل به منزل اما دیوار پشت دیوار...
رنديم و دگر مستيم تا باد چنين بادا
توبه همه بشکستيم تا باد چنين بادا
چون قطره از اين دريا ديروز جدا بوديم
امروز به پيوستيم تا باد چنين بادا
 
رنديم و دگر مستيم تا باد چنين بادا
توبه همه بشکستيم تا باد چنين بادا
چون قطره از اين دريا ديروز جدا بوديم
امروز به پيوستيم تا باد چنين بادا
ای مرغ سحر تو صبح برخاسته ‌ای
ما خود همه شب نخفته ‌ایم از غم دوست
 
Back
بالا