مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
عذر میخوام ولی به نظرم یکم از اشعار پر معنا تر استفاده بشه بهتره
 
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
( بانو پروین اعتصامی )


ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
 
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
تو را من چشم در راهم
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم...
( علی اسفندیاری)
 
مارا به مقام عشق راهی دادند

در کوی خرابات پناهی دادند

درویشی و بیچارگی ما دیدند

مارا هم از این نمد کلاهی دادند
 
مارا به مقام عشق راهی دادند

در کوی خرابات پناهی دادند

درویشی و بیچارگی ما دیدند

مارا هم از این نمد کلاهی دادند
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
(مولوی)
 
در دایره وجود موجود علیست
اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
 
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
 
دین داری آسونه تا رو زبونه
یه امتحان از همه مون بگیرین تا ببینیم کی مرده و می مونه
قاسم صرافان
همچو سایه، در پی او می دوید

عف عفی می کرد و رختش می درید :)

( شیخ بهایی )
 
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

( سعدی )
 
نمی توان بجفا قطع دوستداری ما

که از جفای تو بیشست با تو یاری ما

( هلالی جغتایی )
 
رفتم مرا ببخش
مگو او وفا نداشت...
 
یوسف نه ای تو، طاقت زندانت از کجاست

بی پرده پیش چشم زلیخا چه می روی

( قدسی مشهدی )
 
یکباره راه زهد سپردیم و گم شدیم

بار دگر صبوحی از این ره گذر کنیم

( شاطر عباس صبوحی )
 
یکباره راه زهد سپردیم و گم شدیم

بار دگر صبوحی از این ره گذر کنیم

( شاطر عباس صبوحی )
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
 
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را

چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را

یغمایی
 
ابلهی دید اشتری به چرا. گفت نقشت همه کژ است چرا گفت اشتر اندر این پیکار عیب نقاش میکنی هشدار!!
 
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
حافظ
 
  • آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
 
Back
بالا