- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,673
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
یار با ما بی وفایی میکندنه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر و دست برفشانی
بی گناه از ما جدایی میکند
یار با ما بی وفایی میکندنه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر و دست برفشانی
دست عشق از دامن دل دور بادیار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از ما جدایی میکند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتدست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
شاعر: قیصر امین پور
ره می ندهی که پیشت آیمدور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حالا دوران غم مخور
تورا جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانیره می ندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
یا دل بنهی به جور و بیدادتورا جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانی
مگر جان بی تو میماند در این تندیس انسانی؟
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتادیا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصه عشق درنوردی
هر چه آید به سرم باز بگویم گذردیک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک باردگر باردگر باردگر نه! امیدوارم درست بیتو گفته باشم:)
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدنددر میخانه که باز است پس چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؟
دود می خیزد ز خلوگاه من
دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
من با غرلی قانعم و با غرلی شاددود می خیزد ز خلوگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام
با درون سوخته ام دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام
شاعر: سهراب سپهری
اون بیت میگهمن با غرلی قانعم و با غرلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم و نفروشم بیت غرلم را احتمالا اشتباه گفتم این بیتو:)
هرگز به دو صد خانه ی آباد
ممنون از اصلاحتوناون بیت میگه
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
شاعرش: محمد علی بهمنی
رفع اسپم:
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
لاف عشق و گره از یار زهی لاف دروغممنون از اصلاحتون
تو قله خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مولوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
دنگ...،دنگ...لاف عشق و گره از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان ،چنین مستحق هجران اند
حافظ
زندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی استدنگ...،دنگ...
لحظه ها می گذرند
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
سهراب سپهری - بخشهایی از شعر دنگ... - کتاب مرگ رنگ
من زنی را دیدم، نور در هاون میکوفتزندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی است
مرگ ای کاش رهایم کند از زندانم
سجاد سامانی
ما ز یاران چشم یاری داشتیمنه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم
سعدی
ای کاش می شد مثل باران می شدیممیبرم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را