- ارسالها
- 302
- امتیاز
- 15,455
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماندمرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماندمرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
وای ازیــن مـرغ عـاشـق زخـمـیرفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان راوای ازیــن مـرغ عـاشـق زخـمـی
کــه بــنــالــد بــه زخــمــه سـازت
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولهاتو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی، چه کنم سود و زیان را
از نــسیم سحر آمـوخـتـم و شعـلـه شـمـعالا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای هدهد صبا به صبا میفرستمتاز نــسیم سحر آمـوخـتـم و شعـلـه شـمـع
رسم شوریدگی و شــیــوه شــیـدائـی را
تو همه هستی من هستی و هستم با توای هدهد صبا به صبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
من ندارم نظری در پی چشمان کسیتو همه هستی من هستی و هستم با تو
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم
یارب سببی ساز که یارم به سلامتمن ندارم نظری در پی چشمان کسی
به اسارات نبرم من دل خندان کسی
کاروان نیست که دل هرکه که خواهد آید
فکر کردی دل من هم شده ویلان کسی
تنم از واسطه دوری دلبر بگداختیارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تورا هوای به آغوش من رسیدن نیستتنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تو مپندار که مهر از دل محزون نرودتورا هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیندتو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
مهار عقده ی اتشفشان خاموشمدل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
تا بهار دلنشین آمده سوی چمنمهار عقده ی اتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است
ناگهان دیدم سرم آتش گرفتتا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
تا کی به تمنای وصال تو یگانهناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
هیچکس برایت از صمیم دلتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
دل گر ره عشق او نپوید چه کندهیچکس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمیدهد
هیچ کس به غیر ناسزا تورا
هدیه ای به رایگان نمیدهد:)
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر استدل گر ره عشق او نپوید چه کند
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند