- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,673
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
مارا همه شب نمی برد خوابروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ای خفته روزگار دریاب
خوش برگشتی کیمیاجان❤️
مارا همه شب نمی برد خوابروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
بيش و كم سنجش ما را نسزد ورنه كه مامارا همه شب نمی برد خواب
ای خفته روزگار دریاب
خوش برگشتی کیمیاجان❤️
مردان ره رفتند و ما در چنگ مشتی لاشخوربيش و كم سنجش ما را نسزد ورنه كه ما
آن ترازوي دقيقيم كه موئي بزنيم
یا مکن با فیل بانان دوستیمردان ره رفتند و ما در چنگ مشتی لاشخور
ای مادر گیتی به کی مردی ز نو طالع کنی
لنگ لنگان اگرت پاست تو نومید مشویا مکن با فیل بانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خور فیل
نیست در عالم ز هجران تلخ ترلنگ لنگان اگرت پاست تو نومید مشو
که ره عشق نه با تن بتوان طی کردن
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنوننیست در عالم ز هجران تلخ تر
هرچی میخواهی بکن لیکن ان نکن
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالنه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ، ادعایی نیست
لیلای من کجایی که بی تو جامه دریده است دلمتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
دیدی که مرا هیچکس یاد نکرد؟لیلای من کجایی که بی تو جامه دریده است دلم
کو به کو خانه به خانه در پی تو میگردد
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدنددیدی که مرا هیچکس یاد نکرد؟
جز غم که هزار افرین بر غم باد
دارم هواي صحبت ياران رفته رادوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ...
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیدارم هواي صحبت ياران رفته را
ياري كن اي اجل كه به ياران رسانيم
نازنینا ناز کمتر کن که دیگر در جهانما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمـان و دگران، وای به حال دگـــران
نا برده رنج گنج میسر نمیشودنازنینا ناز کمتر کن که دیگر در جهان
هیچ کس مجنون نمیگردد برای لیلیان
دل كه خونابه ي غم بود و جگرگوشه ي دهرنا برده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
(الان اصلا مغزم واسه شعر بهتر کار نمیکنه)
می رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی استدل كه خونابه ي غم بود و جگرگوشه ي دهر
بر سر آتش جور تو كبابش كردم
زندگي كردن من مردن تدريجي بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
دست از طلب ندارم تا كام من برآيدمی رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیمدست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان، يا جان ز تن برآيد
یا دل ستان ز گیتی یا دل سپار بر آندر دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی