- ارسالها
- 2,894
- امتیاز
- 22,493
- نام مرکز سمپاد
- frz 1
- شهر
- idk
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
هر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شددکتر این بار برایم نَمِ باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس…
مهتاب یغما
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازار ها
بیدل دهلوی
هر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شددکتر این بار برایم نَمِ باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس…
مهتاب یغما
آه از پاییز سردهر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازار ها
بیدل دهلوی
می خواهمت چنان که شب خسته خواب راآه از پاییز سرد
ای کاش من ، از تو باغی در بهاران داشتم
سلمان هراتی
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتنمی خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
قیصر امین پور
نمی دانم چه میخواهم بگویمای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
پروین اعتصامی
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقنمی دانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان بسته باز است
هوشنگ ابتهاج
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيستتا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم اید غمی از نو به مبارکبادم
تو نیکی می کن و در دجله اندازمي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
زندگی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهمتو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیمزندگی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
شهریار
ما نمی پوشیم عیب خویش ، اما دیگرانیاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟ما نمی پوشیم عیب خویش ، اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفتیک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
حافظ
تا بوده چشم عاشق در راه يار بودهتا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود، ولیکن به سفر رفت
هرکه دلگیر از جهان عشق باشد عاقل استتا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده
این ترانه بوی نان نمیدهد بوی حرف دیگران نمیدهدتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
این ترانه بوی نان نمیدهد بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد ، سفره ای که بوی نان نمیدهد
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین امادر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است