مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟!
از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت
 
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟!
از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
(سعدی)
 
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
(سعدی)
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
حضرت حافظ
 
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
حضرت حافظ
سرو قد تو خمیده کی خواهم دید؟
لعل لب تو مکیده کی خواهم دید؟
(منسوب به سعدی)
 
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

حافظ
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پرده دل خیال تو رقص کنم
من رقص خوش از خیال تو آموزم
مولوی
(ایح باز با م شعر بدع:-")
 
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پرده دل خیال تو رقص کنم
من رقص خوش از خیال تو آموزم
مولوی
(ایح باز با م شعر بدع:-")
من بجا ماندم در این سو شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت...
سهراب سپهری
 
من بجا ماندم در این سو شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت...
سهراب سپهری
تو را هم خون من دامن بگيرد
كه خون عاشقان هرگز نميرد
نظامى
 
تو را هم خون من دامن بگيرد
كه خون عاشقان هرگز نميرد
نظامى
دل سر حیات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
امروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست...
خیام
 
دل سر حیات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
امروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست...
خیام
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
«حافظ»
 
ثانیا آنکه که از ره صورت

نکند نفس و دیو مغرورت
جامی
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است…
وحشی بافقی
 
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است…
وحشی بافقی
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

محمد علی بهمنی
 
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

محمد علی بهمنی
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت...
 
Back
بالا