مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان مـن بیفتد
شهریار
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
حافظ
 
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق
كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
پروین اعتصامی
 
روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من!
حافظ
 
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
حافظ
 
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
حافظ
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
*حافظ*
 
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
*حافظ*
ره آسمان دور نیست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
مولانا
 
آخرین ویرایش:
شاعر میفرماید :« دنیا دیگه مثل تو نداره نداره نه میتونه بیاره خخخ»
ــــــــــــــــ
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس
حافظ
 
شاعر میفرماید :« دنیا دیگه مثل تو نداره نداره نه میتونه بیاره خخخ»
ــــــــــــــــ
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس
حافظ

سر گشته چو پرگار همه عمر دويديم
آخر به همان نقطه كه بوديم رسيديم
* فخر رازی *
 
سر گشته چو پرگار همه عمر دويديم
آخر به همان نقطه كه بوديم رسيديم
* فخر رازی *
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
حافظ
 
نوگل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است
شهریار
 
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
حافظ
 
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
حافظ
وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است
امام خمینی
 
نور دارد موسقی آن دیده ای
صوت رخشان فلک بشنیده ای
عشق یعنی رقص و آواز خدا
هیچ روزی با خدا رقصیده ای
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی به غیر پیرهن از ما عوض نشد
*میثم امانی *
 
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
*حافظ*
 
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
 
مجنون که به دیوانه گری شهره شهر است
در دشت جنون همسفر عاقل ما بود...
"فرخی یزدی"
 
Back
بالا