- ارسالها
- 713
- امتیاز
- 11,003
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- سبزوار
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- دانشگاه
- Alz
- رشته دانشگاه
- زیست
حالا اشکال نداره ادامه بدیم
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شومدنیا به روی سینه من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست مشکل نشیند
یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن استدائم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگیست..یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است
که شود برافق شام غریبان ترسیم
*شهریار*
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتمیرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگیست..
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
وفا خواهی جفا کش باش حافظدوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
مولانا
روان را با خرد در هم سرشتموفا خواهی جفا کش باش حافظ
فَاِنَّ الرِّبحَ وَ الْخسرانَ فی التَّجر

مزن بر سر ناتوان دست زورروان را با خرد در هم سرشتم
وزان تخمی که حاصل بود کشتم
حافظ
برای جلوگیری از تکرار حداقل شعر های همون صفحه خونده بشه : قوانین تاپیکدائم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
تا منزل آدمی سرای دنیاسترازی که برغیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آیدتا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی کا نکوست از بهارش پیداست
شیخ بهایی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا راتو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در جسم چیست مانی در روح آی و پرکشاو میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
سعدی
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدر جسم چیست مانی در روح آی و پرکش
هر لحظه در سفر شو در وادی معانی
یار در خوبی قیامت میکندتو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
سنایی