و ، اما جام چون گشتی زد ، آوردند تیغ و خوان :هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بودک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ستو ، اما جام چون گشتی زد ، آوردند تیغ و خوان :
چنین باد آنکه نوشد باده با اژدر به تابستان
دوش میآمد و رخساره برافروخته بودنوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
در آینه بندانِ پَریخانه چشممدوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیمن دل بر آتش می نهم،این هیمه را افزون کنید
زین تاج و تخت سرنگون،تا کی رود سیلاب خون؟!
ای زندگی تن توانم همه توآسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا