جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
آنگاه که می‌رقصم و پاهایم عطر خوش زمین را جشن می‌گیرن
جرمی مرتکب شده‌اند؟
جرم است اگر شانه‌ بالا انداخته و موها را رها بر شانه‌ بریزم؟
جرم است اگر رنگ سرخی بر لبانم بنشانم
و با صدای بلند بگویم: من یک زنم
مانند تمام زنان جوان جهان
یک دهان دارم...
یک بدن دارم...
آیا رقصیدنم
نوشتنم
خواندنم
خواستنم
عشق ورزیدنم
جرم است؟
آیا زاده شدن در سرزمینی که در آن آزادی را به دار می‌آویزند
جرم است؟
مرام المصری
ترجمه سید محمد مرکبیان
 
زیگموند فروید یه جا می گه؛
افسردگی از جنس"غم" نیست. خشم است، خشمی علیه خود. خشمی که رو به درون چرخیده و حمله می‌کند.
جی کی رولینگ خالق هری پاتر هم افسردگی رو اینطور تعریف می کنه:
توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را می‌شناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ‌ زدن احساس است. احساسات کاملاً تو خالی.
 
مسافر خسته ی من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود

می خواست که از اینجا بره اما نمی دونست کجا
دلش پر از گلایه بود ولی نمی دونست چرا
ولی نمی دونست چرا

دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکسای یادگاریشو برای ما گذاشت و رفت
برای ما گذاشت و رفت

دل که به جاده می سپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد

حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمی زنه

با کوله بار خستگی ، تو جاده های خاطره
مسافر خسته من یه عمره که مسافره
یه عمره که مسافره



شادمهر عقیلی ،مسافر
نیولفر لاری پور
 
میروم تا که حیاتی دگر آغاز کنم
تا که سویی که دلم خواسته پرواز کنم

سازِ ناکوکِ جهان ما که نرقصاند ولی
میروم اوی برقصانم و خود ساز کنم

بر غم و درد نهان پوشش من لبخند است
غصّه را در وسط قصّه چُنین راز کنم

دوستانی به بَرم بود چو من در غم غرق
حال در جمع غریبانه چه ابراز کنم

آه من را غم تنهایی من خواهد کُشت
چه کسی را به غمم همدم و دمساز کنم

آری انگار که "شـاهین" نتوانست شکار
میروم خوی به صیادی خود "باز" کنم

....:)
 
زاهدی پرسید از فرزندِ خویش:
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست!

گفت: زین معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
«پروین اعتصامی»
 
خستگان را چو طلب باشد و قوّت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروّت نبود

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب ارباب فتوّت نبود

تا به افسون نکند جادوی چشم تو مدد
نور در سوختن شمع محبت نبود


"حضرت حافظ"
 
حق با شماست

من هیچ گاه پس از مرگم

جرئت نکرده ام که در آیینه بنگرم

و آنقدر مرده ام

که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمی کند

فروغ فرخزاد - بخش هایی از شعر دیدار در شب
 
ای بازیگر
گریه نکن
ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
یکی معلم می شه و
یکی می شه خونه بدوش
یکی ترانه ساز می شه
یکی می شه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا
شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب
مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یکدفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو
میله قفس بکش
برای یک بار که شده
جای خودت نفس بکش!
کاش که می شد تو زندگی ما
خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نقاب
حتی برای یک نفس
تا کی به جای خود ما
نقابمون حرف بزنه
تا کی سکوت رو رج زدن
نقش همایش غمه
هر کسی هستی یکدفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو
رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده
جای خودت نفس بکش
می خوام همین ترانه رو
تو صحنه فریاد بزنم
نقابم و پاره کنم
جای خودم داد بزنم!

سیاوش قمیشی نقاب
 
' تاريخ، تعداد مردگانش را رند مى كند.
هزار و يك نفر، تبديل مى شود به هزار نفر
گويى آن يك نفر، هرگز وجود نداشته است.
يك جنين خيالى، يك گهواره ى خالى
كتاب الفبايى كه براى كسى باز نبود.
هوا بود كه مى خنديد؛ گريه مى كرد؛ بزرگ مى شد.
خلاء بود كه از پله ها پايين مى دويد و به طرف باغ مى رفت.
در ميان صف، جايى براى هيچ كس بود.
ما در ميان علف زار مى ايستيم؛ درست همان جايى كه او ايستاده بود.
اما علف زار ساكت است؛ مثل يك شاهد دروغين.'
 
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید ندا‌ها را صدا
 
روزگار عجیبی ست...‌ مرغمان تخم نمیگذارد اما گاومان هرروز میزاید...
 
ساقیا امشب صدایم با صدایت ساز نیست
یا که من مست و خرابم یا که سازت ساز نیست...:)
 
تا آب شدم سراب دیدم خود را

دریا که شدم حباب دیدم خود را

آگاه شدم غفلت خود را دیدم

بیدار شدم به خواب دیدم خود را

《مولانا》
 
ﻭﻗﺘﯽ شما ﺟﺮﺃﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ‏
ﺍﻭ ‏ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ،
ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﯾﮏ ﺷﺠﺎﻉ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !

گابریل گارسیا مارکز
 
Back
بالا