جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اول به سراغ یهودی‌ها رفتند
یهودی نبودم، اعتراضی نکردم

پس از آن به لهستان حمله کردند
لهستانی نبودم، حرفی نزدم

به لیبرال‌ها فشار آوردند
از لیبرال‌ها نبودم، چیزی نگفتم

نوبت به کمونیست‌ها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم

سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم
کسی نمانده بود که صدایم را بشنود.

«مارتین نیمولر»
 
که پس از سالها خود را از زندانی که خودش برای خودش ساخته بود، رها کرد!
 
کدام آینده؟کدام گذشته؟جز اینکه دقیقه بعدی،آینده است و حتی از بود و نبودت هم مطمئن نیستی ،و پس از گذر یک دقیقه، آن دقیقه تبدیل به گذشته میشود که هرگز برنخواهد گشت!تمام زندگی فاصله ی میان این دوست که گذشته و آینده را در هر دقیقه مشخص میکند:)
 
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو، به قدر مژه برهم زدنی

چه زیبا:)
 
می خواهی برو.....
می خواهی بمان...
رفتن تو
دل انگیزتر از آمدن دیگریست!
خط زدن بر من
پایان من نیست
آغاز بی لیاقتی توست...
 
دزدهای کوچک قربانیان فقرند و دزدهای بزرگ ریشه های فقر
عدالت حقیقی در حذف ریشه های فقر است،
نه به زنجیر کشیدن قربانیان فقر! ( :
 
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود



من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود



روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر



لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز



بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد



کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم



می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن



پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد



زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود



صحنه پیوسته به جاست.

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.


ژاله اصفهانی
 
پا به پای کودکی‌هایم بیا
کفش‌هایت رابه پا کن تا به تا
قاه قاه خنده‌ات را ساز کن
بازهم با خنده‌ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه‌های‌ کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله‌بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه‌های‌ ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب راحت داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه‌های‌ هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده‌های‌ کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر
همکلاسی! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
ان دل نازت برایم تنگ نیست؟
حال ما را از کسی پرسیده‌ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده‌ای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل دراین دنیا نفس؟
سادگی‌هایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بی‌رنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی، شعر باران را بخوان
ساده باش و بازهم کودک بمان
باز باران با ترانه، گریه کن
کودکی تو، کودکانه گریه کن
ای رفیق روز‌های‌ گرم و سرد
سادگی‌هایم به سویم باز گرد

نازنین مرادی
 
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
بی یاد تو با هر که نشستم توبه

در حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
 
در بیکرانه زندگی دوچیز است که افسونم میکند،آبی اسمانی که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمی‌بینم و میدانم که هست...:)
 
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره، جامه تان بر تن

یک نفر در آب می‌خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

" آی آدمها "...


نیما یوشیج
 
Back
بالا