جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شباب عمر عجب باشتاب میگذرد
بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
به چشم خود گذر عمر خویش میبینم
نشسته ام لب جوئی و آب میگذرد ....
شهریار
 
جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش ...
 
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت
خوب می دانم که تنهایی مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت...
 
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش
رخش را می دید و می پائید...
 
نبودنت شاید ازار دهنده باشد اما
بودنت قطعا به صلاح نیست
 
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زود تر از واقعه گوییم گله ها را

چون آیینه پسش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
 
دهر تاراج گه سیل و بنای تو حیات
ای ستمکش نگهی ، خانه کجا ساخته ای؟
 
Back
بالا