جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
امنیت فقط به این نیست که
دشمنی مرزهای ما رو تهدید نکنه
امنیت یعنی جان و مال و آبرو و انسانیتِ ما
هر لحظه در امان باشه
در امان از فقر، در امان از ترس،
در امان از غم و در امان از ناامیدی


بهار برادران
 
تو عقب خوشبختی پرسه می‌زنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به‌آدم چشمک بزند! ببین، من علیل هستم. شاید هم سل دارم نمی‌دانم، در هرصورت بیمار و علیل هستم. مادرم مرا در اتاق کوچکی ته‌باغ به‌طوری که صاحبخانه شیون او را نشنود به‌دنیا آورده. در آن اتاق پر از نم، بیمارپرورده شده‌ام. خودم می‌دانم که عمر من زیاد طولانی نیست، چندسال دیگر بیشتر زندگی نخواهم کرد. اما خوشبخت هستم. برای من یقین است که کاری که انجام می‌دهم، در عرض ده‌سال دیگر اقلأ صد بچهٔ معلول نجات پیدا خواهند کرد. این مرا خوشبخت می‌کند این لذتی است که از مبارزه نصیب من می‌شود..

چشم هایش/ بزرگ علوی
 
جایی که مرا ترک می کنی
خوب بخاطر بسپار
من آنجا
همیشه منتظرت می مانم...
روزی اگر پشیمان برگشتی
و نبودم من
نگران نشو
آنقدر دلم برایت تنگ بود
که رفته ام دنبال تو...
 
احمق باقی نمون !
 
انسان هیچگاه نفهمید کیست بعضی وقت ها به سفیدی بالا های فرشته پاک و ساده
بعضی وقت ها به تاریکی شب بی ماه دلی سیاه دارد
و به قرمزی رز خونین است
اما نامرد و بی وفا نیست تظاهر می کند نامرد و بی وفا است
 
چه رفتنها ک می‌ارزد به بودنها پوشالی
چه آغوشی چه امیدی به این احساس توخالی
کبوترباکبوترمانده اماازسراجبار
در این دنیای تودرتوتودیگرازچه مینالی
یکی رادوستش میداری که او دنبال غیراز توست
کجادیدی جهانی بدین شوریده احوالی
 
شرمنده اهل امید نیستم امید شهری بود که سوزوندنش
گفتن اهالیش مفید نیستن نمی‌ارزه جون کندنش
شاهین نجفی
 
برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن وبرای کرم هم کرم بودن؛ چرا که روح آنها حقیر است و اراده شان تسلیم...

اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند!
لیانید_آندریف
 
من به چشم‌های بی‌قرار تو قول می‌دهم
ریشه‌های ما دوباره به آب خواهد رسید
ما دوباره سبز خواهیم شد

قیصر امین‌پور
 
ملال ابرها و اسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی! کنار این دریاچه دلم هوای افتاب میکند...
سیاوش کسرایی
 
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تن درست ملامت کند چو من بخروشم
سعدی
 
هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در‌خواب نشد، خانه خرابش کردند...

بازی اهل سیاست که فریب‌ست و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند...

اول کار بسی وعده‌ی‌ِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر‌آبش کردند...

آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلال
در نهانخانه‌یِ تزویر، شرابش کردند...

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند...

سال‌ها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات، طنابش کردند...

گفته بودند که سازیم، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند...

زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایه‌یِ ایجاد سرابش کردند...

لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم، حسابش کردند...

فرخی یزدی
 
یک عمر در انتظاری تا بیابی آن را که درکت کند و تو را همان گونه که هستی بپذیرد و عاقبت در می‌یابی که او از همان آغاز "خودت" بوده‌ای!

- ریچارد باخ
 
کرده زندانی مرا در زندگی این روزگار
 
Back
بالا