آدمایی که دوستشون داریم سرمایه ما هستن
بهشون که فکر میکنیم قوی میشیم
حالا چه پیشمون باشن چه نباشن
رزق همیشه پول نیست
آدمهای خوب اطرافمون هم رزق و روزی هستند
ایرج طهماسب _ مهمونی
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولیِ ساده بساز
دیر کردی نیمه عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
«زیاد به مردم نگاه نمیکنم. اذیت میشم. میگن که اگر زیاد به کسی نگاه کنی، شبیهش میشی. بیچاره لیندا [همسر بوکوفسکی]. بیشتر وقتها کارم رو بدون آدمها پیش میبرم. آدمها پُرم نمیکنند. من رو خالی میکنند…» (بخشی از مصاحبه بوکوفسکی، سال ۱۹۸۷)
جخ امروز
از مادر نزادهام
نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.
نزدیکترین خاطرهام خاطرۀ قرنهاست.
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دستآوردِ کشتار
نانپارۀ بیقاتُقِ سفرۀ بیبرکتِ ما بود.
اعراب فریبم دادند
بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینۀ خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همگان را بر نَطعِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطیام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکُشیم و این
کوتاهترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!
به یاد آر
که تنها دستآوردِ کشتار
جُلپارۀ بیقدرِ عورتِ ما بود.
خوشبینیِ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همگان را گردن زدند.
یوغِ وَرْزاوْ بر گردنِمان نهادند.
به گاوآهنمان بستند
بر گُردهمان نشستند
و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر،
تا جُستجوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.
به یاد آر:
تاریخِ ما بیقراری بود
نه باوری
نه وطنی.