جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
برخیز بُتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زآن پیش که کوزه‌ ها کنند از گل ما


خیام
 
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است

دردا و دريغا كه در اين بازي خونين
بازيچه‌ي ايام دل آدميان است
 
برای عشق
دنبال پیچیده ترین ها بودم
و دوست داشتن تو چه ساده
مثل قند در چای حل شد در دلم
سهل ممتنع
 
5c36a84f-d65f-4c5b-b804-d096ced92eae_v6ra.jpeg
 
زندگی آنجا متوقف شد، من همان توت فرنگی روی کیک پرطرفدار در یخچال بودم یا لباسی خوشگل بر روی بند، که در انتظار آمدنت، در فرسایش فراموشی پراکنده شدم...
 
تو می دانی
از مرگ نمی‌ترسم،
فقط
حیف است هزار سال بخوابم و
خواب تو را نبینم.

"عباس معروفی"
 
صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت ...! که دیدی ثمرش را ؟
هر کس به تو بد کرد، نیاور تو به رویش
در فرصت مطلوب درآور پدرش را
آنگاه اگر کینه تو کم نشد از او
بعد از پدرش‌، گیر سراغِ پسرش را
 
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند...:)
 
زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را

روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را

عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را

دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را

بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را.
 
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم

احمدرضااحمدی، قافیه در باد گم می‌شود
 
ای درختِ پُر گلِ من ؛ نوبهارت ارغوان باد

ای دلت؛ خورشیدِ خندان ؛ سینه تاریکِ من ، سنگِ قبرِ آرزو بود… سنگِ قبرِ آرزو بود…

آن چه کردی با دلِ من ؛ قصه یِ سنگ وُ سبو بود

من گلی پژمرده بودم ؛ گر تو را صَد رنگ و بو بود...
 
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر،تو را او بر سر صدر نشاند

او اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
 
Back
بالا