جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
آدمیزاد، از کسی که دوست میداشته متنفر نمی شود.
ما از فریب خوردن ها، چشم به راه ماندن ها، رها شدن ها، رفتن های بی بازگشت، ناامیدی ها و هرآنچه مانند آنهاست متنفریم...
جرج اورول
 
دوش، تا وقت بامداد، مرا
گل تو در کنار بالین بود.
در بر من بخفت و عطر افشاند؛
بسترم تا به صبح مشکین بود.

به شگفت آمدم که: این همه بوی
زگلی این چنین، عجب باشد!
حیرتم زد که: راز این گل چیست؟
که چنینم از آن طرب باشد!...

آه دانستم!-ای شکوفه ی ناز-
راز این بوی مستی آمیزت:
کاندر آن رشته، بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت...!

هوشنگ ابتهاج
 
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
از چهار سو گرفته مرا روزگار تنگ... : ))
 
دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد
سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی...
 
تا حالا دچارِ ترس از شادی شدی؟
اینکه میترسی بعد از خوشحالیت یه اتفاقی بیوفته.
 
یه زمان کف شهر نبود پول بام/مست بودم حمله کردم به دوستام(اثرات جبر و هندسه)
 
اگر انوری خواهد از روزگار
که یک لحظه بی‌زاء زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار
که تا بر سر راء رحمت رید

( فقط ببین اون موقع ها چه جملات سنگینی میگفتن که
اگه بیوی هزار تا از فالورای رترو تو توییتر رو رو هم بذاری
باز اینقدر سنگین نمیشن :)) )
 
وقتی از میان درد رشد نکنی
درد رشد خواهد کرد...
 
تو هنوز کفش قرمز پات میکنی
پات میکنی دامن رنگی
صنایع دستی به خودت میبندی
تو هنوز،می خندی
جبر و احتمال/گروه بمرانی
 
Back
بالا