جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم: ای خواب
ای سرانگشت کلید باغ‌ های سبز
چشم‌هایت برکه‌‌ی تاریکِ ماهی‌های آرامش
ببر با خود مرا به سرزمین
صورتی رنگِ پری‌های فراموشی...: )
 
جدی حسودیم میشه من یه جمله بتونم درست بنویسم شاهکار کردم😂
هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی
بپا به مسیر دهن کوسه نیوفتی...
 
«می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، ‏همه‌ی ما شبیه یکدیگریم.»
‌‌
 
ز برگ ها همی آتش افروختند
به بر بر قلم را همی دوختند

دل شاه مکتب(مدیر مدرسه) بدان تنگ شد
بروها و چهرش پر آژنگ شد

چو او دست بردی به سوی قلم
نرستی کس از تیر او بی تقل(همون تقلبه-قافیه نداشت اما رایم ریتمیکی بود)

از بنده- در وصف این روزهای امتحانات
 
عشق شاید اشتباهی بین ما باشد، ولی،
گاه گاهی اشتباهی حال ما را خوب کن ...
 
می دانستم که برای معشوقه باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی را که برای خرید گل کنار گذاشته بودیم خوردیم.
 
به خودت کمی اهمیت بده
وگرنه لابه لای زندگی از بین می روی
و هیچکس هم نمی فهمد...!
 
روز و شب پیش همه روی لبم لبخندست
تو حواس اَحَدی جمع به بغضم نشود...:)
 
ابری شدن را آسان گرفتم
باران گرفت
و
پایان گرفت غم

در اوج اندوه
در عمق دردم
حال و هوای عرفان گرفتم

سر می‌دهم من بر پای این عشق
از بس کنارش سامان گرفتم
 
Back
بالا