جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
همه چیز میتواند مرا خوشحال کند اما هیچ چیز نمیتواند اندوه مرا از بین ببرد...
هاینریش بل
 
یک نفر باید آرام و شمرده، در گوشم زمزمه می کرد: "دنیا بی ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی." من خواستم و او گفت. او گفت: "دنیا بی ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می بینی." من باورم شد. باورم شد که دارم خواب می بینم. بیدار می شوی و یادت می رود که تنهایی چقدر سخت بود. دروغ چقدر درد داشت. یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد. یادت می‌رود که هیچ چیز ارزش ندارد. همه اینها یادت می‌رود. داری خواب می‌بینی.
 
مادامی که چیزی را در قلب و ذهنت تمام نکرده باشی ،رفتن ها و فرار کردن ها چاره نیست...
 
آن هنگام که مرا ناخواسته به دنیا آوردند گفتند دوست بدار، و حال که دوست می‌دارم می‌گویند فراموش کن…
آلبر کامو
 
20230320_144058_jjq.jpg

نکند بوی تو را باد به هرجا ببرد...
خوش ندارم که دل رهگذری را ببری...
 
جهان دو پاره شد از نیک و بد به شاخص تو
وگر خلاصه کنم، جز تو هر چه هست، بد است...
 
همیشه دوستت خواهم داشت:
گفته بودم؛
فراموشی زمان می‌خواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی‌خواهد
فراموشی
دل می‌خواست
که آن هم پیش تو ماند...

ازدمیر آصف
 
فردا، اگر روز خوبی بود، مرا
برای دیدن باران،
برای قدم زدن کوچه‌های پاییزی،
برای رقصیدن در برگ ریز،
برای دوست داشتن،
بیدار کنید...
از گریستن، خسته‌ام.
از رنج‌ها، خسته‌تر...:)
 
فردا، اگر روز خوبی بود، مرا
برای دیدن باران،
برای قدم زدن کوچه‌های پاییزی،
برای رقصیدن در برگ ریز،
برای دوست داشتن،
بیدار کنید...
از گریستن، خسته‌ام.
از رنج‌ها، خسته‌تر...:)
 
امون از رنگ چشایی که یه دریایی داشت
نمیدونی که خودت رفتنت چه دردی داشت
بس که شیرین بود و تلخ به اخر قصه رسید
تو سکوتم رفتی نگفتی دلم حرفی داشت
 
یادت میاد یه روز برات دوست دارم میخوندم؟
با شوق رویت تا سحر چشم انتظار میموندم ؟
اما دیگه تموم شد عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل آه
آروم بگیر تو سینه
که زندگی همینه
روز از نو روزی از نو ای دل
--------------------------------
خسته شدم ازبس که با غریبه ها دیدمت
به پای عشق و عاشقی چه بی وفا دیدمت
دلتنگیات برای من بود لطفت برای دیگرون
رنج و غمت تو سینه من خودت سرای دیگرون


☆سوسن☆
 
باب اسفنجی سندی و گری رو هم داشت ولی وقتی پاتریک باهاش قهر بود یه جور خاصی تنها میشد انگار هیشکیو نداشت، و تو برای من پاتریکی؛ وقتی نیستی انگار هیچکس نیست...
 
Deep inside me, I'm fading to black, I'm fading
Took an oath by the blood on my hand, won't break it
I can taste it, the end is upon us, I swear
Gonna make it
I'm gonna make it

-Natural by Imagine Dragons
 
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است؟!
خندیدم و دستی به موهایت کشیدم...:)
 
Back
بالا