- ارسالها
- 510
- امتیاز
- 4,064
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- Bermuda
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- رشته دانشگاه
- Physics
دل ناله کند از مندیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
من ناله کنم از دل
یا رب تو قضاوت کن
دیوانه منم یا دل
دل ناله کند از مندیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
سر مغرور من با میل دل باید کنار آمددل ناله کند از من
من ناله کنم از دل
یا رب تو قضاوت کن
دیوانه منم یا دل
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام استسر مغرور من با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشتبی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است
یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
آنکس که تو را شناخت جان را چه کندعالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهاااان نرگس جادوی تو بود
تو مرا جان و جهانی؛ چه کنم جان و جهان را؟آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
نامبرده رنج گنج میسر نمی شودتو مرا جان و جهانی؛ چه کنم جان و جهان را؟
تو مرا گنج روانی؛ چه کنم سود و زیان را؟
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینینامبرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
ماه من امشب بتابان نور خود برجان منتا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
گو شمع میارید در این جمع که امشبماه من امشب بتابان نور خود برجان من
کز تمام ظلمت و تاریکی شب خسته ام
ای که مرا خواندهای راه نشانم بدهگو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصودای که مرا خواندهای راه نشانم بده
در شب ظلمانیام، ماه نشانم بده
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاهدر این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداختآن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامدمست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماستدیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

بشنو از نی چون حکایت میکندشمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند
چه کردهام که مرا مبتلای غم کردی؟بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمنچه کردهام که مرا مبتلای غم کردی؟
چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟
کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟
که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنهمن ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ