مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاور
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
در انتظار آن مرغ نشسته ام سال ها
هوای آمدنش در جهانم نیامده است
خوشا خیال آمدنش که موجب حیاتم شده
صدای او پر از خبر لطف دلدار شده
 
در انتظار آن مرغ نشسته ام سال ها
هوای آمدنش در جهانم نیامده است
خوشا خیال آمدنش که موجب حیاتم شده
صدای او پر از خبر لطف دلدار شده
هر که اول بنگرد پایان کار
اندرآخر او نگردد شرمسار
 
رفتم و بار سفر بستم از دیار
خندیدم و گریه در دل به خون نشست
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
 
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
یار اگر بود غم کجا سکون میکرد
حال اگر بود این چنین آشوب نبود
 
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

مولوی
 
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

مولوی
با احترام...شعر زیبایی بود ولی از مولانا نیست


چندان که دویدیم، به سامان نرسیدیم
ماندیم در آغاز و به پایان نرسیدیم...
 
با احترام...شعر زیبایی بود ولی از مولانا نیست


چندان که دویدیم، به سامان نرسیدیم
ماندیم در آغاز و به پایان نرسیدیم...
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارم
 
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارم
مـرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
 
مـرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
و گر رسم فنا خواهی که از عالم بر اندازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
 
تو را ای گل کماکان دوست دارم
به قدر ابر و باران دوست دارم
می فروشی گفت کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است

من خمینی دوست میدارم که او
هم خم است و هم می است و هم نی است
 
می فروشی گفت کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است

من خمینی دوست میدارم که او
هم خم است و هم می است و هم نی است
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
 
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
 
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود دور
یا خزانی خالی از فریاد شور
 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود دور
یا خزانی خالی از فریاد شور
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر
کان جا فرشتگان را آرام و مسکنیست
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر
کان جا فرشتگان را آرام و مسکنیست
تو با این لطف و دلبندی چرا با ما نپیوندی
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بر بندی
 
تو با این لطف و دلبندی چرا با ما نپیوندی
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بر بندی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
 
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
رویی که نخواستم که ببیند همه کس
الّا شب و روز پیش من باشد و بس
پیوست به دیگران و از من ببرید
یا رب تو به فریاد من مسکین رس
 
Back
بالا