- ارسالها
- 249
- امتیاز
- 12,617
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- .-.
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
مریم بکر قلم را تهمت عصیان زدمیارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
روح عیسای تکلم در جنین آتش گرفت
مریم بکر قلم را تهمت عصیان زدمیارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
تا نسوزی عشق را هرگز نمی فهمی که چیستمریم بکر قلم را تهمت عصیان زدم
روح عیسای تکلم در جنین آتش گرفت
تسلای دل سوزان دمی هم رخ نمایان کنتا نسوزی عشق را هرگز نمی فهمی که چیست
گاه بخشیدن، گهی آغوش و گه درد و غم است
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شدتسلای دل سوزان دمی هم رخ نمایان کن
که داغی بس جگر سوز و دلی بس پر شرر دارم
از بدان جز بدی نیاموزیماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است كه بدرود كني زندان را
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آناز بدان جز بدی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمیار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
می فرمائی که عهد و سوگند تومرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
در زدم کس این قفس را وا نکردمی فرمائی که عهد و سوگند تو
کو بی عهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
در زدم کس این قفس را وا نکرد
پر زدم بال و پرم آتش گرفت
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش استتیشه گر افتاد دستم بسته بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
در میان خلق سردرگم شدمدر سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنیددر میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندمحیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
در من انگار کسی در پی انکار من استدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
تا توانی دلی به دست آوردر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
دیدی که مرا هیچکس یاد نکرد؟تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی مانددیدی که مرا هیچکس یاد نکرد؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی !
سیمین بهبهانی
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسمیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت