s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,765
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
روی بپوش ای قمر خانگینخواهم زین جهان جز اندکی نور
که بینم سایه ی گیسویت از دور
تا نکشد عقل به دیوانگی
روی بپوش ای قمر خانگینخواهم زین جهان جز اندکی نور
که بینم سایه ی گیسویت از دور
من باشم و وی باشد و می باشد و نییک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده میخواست من دل سپرده بودم
یوسفی در چاه و فرعونی امیرمن باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کنیوسفی در چاه و فرعونی امیر
آدمی را این جهان تا بوده دشمن داشته
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدنهنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروندیک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بوددیگران چون بروند از نظر، از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدمدریک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود:)
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتردیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
روزگار ما وفا با ما نداشتمن عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستروزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل مارا نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
تا زمانی که رسیدن به تو امکان داردتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
در آن نفس که بمیــرم در آرزوی تــــو باشمتا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکدر آن نفس که بمیــرم در آرزوی تــــو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونمرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ما ز بالاییم و بالا میرویمما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشمما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
میروم از پس این قصه به جایی برسممن بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
موذنا به امید که میزنی فریاد؟میروم از پس این قصه به جایی برسم
یا به هر آدمک بی سرو پایی برسم
(شاعر حامد همایون خدایی قافیه داره شعره دیگه اهنگ نیست )