• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناصره بفروخته بود
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
 
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار

شیخ محمود شبستری
 
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار

شیخ محمود شبستری
رقم بر خود به نادانی کشيدی
که نادان را به صحبت برگزيدی
طلب کردم ز دانايان يکی پند
مرا گفتند: با نادان مپيوند
 
رقم بر خود به نادانی کشيدی
که نادان را به صحبت برگزيدی
طلب کردم ز دانايان يکی پند
مرا گفتند: با نادان مپيوند
در هر دشتی که لاله زاری بوده‌ست
از سرخی خون شهریاری بوده‌ست
هر شاخه بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

خیام
 
یارب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
شهریار
 
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
حافظ
 
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
مولانا
 
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

حافظ
 
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست / تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
 
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست

حافظ
 
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
حافظ
 
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست

هوشنگ ابتهاج
 
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

حافظ
 
Back
بالا