ماه: اکتبر 2008

کوچک تر از …

گاهی زندگی مان خیلی کوچک و پست می شود …

شهرمان در حد باشگاه انقلاب کوچک …

آدم هایمان در حد چند بچه ی از دنیا بی خیال کم …

پلیس های شهر زندگی مان چند مامور لباس چرک …

فساد در بطن همه موجود , زیاد …

نگرانی , انتظار , هوس , سردرگمی , هویت , خنده های عصبی , سیگار نیم سوز , نوکیا …

گاه خواسته هایمان را , دغدغه های مان را کم می کنیم … تا دمی بر آساییم … هر جور شده …هر جور

توپ بسکتبال , گل کوچیک , اسکیت بورد , کاور, کلاه پشمی , سوال !

” به ما می گویند نسل بی دغدغه , بی خیال و خوش گذران … نسل سوم! ”

———————————————————————–

پسرک ده دوازده سال بیشتر ندارد , سیگار را دود میکند , اسکیت بورد را به دیوار تکیه می دهد , دستی به کلاه کج شده اش می زند , سیگار تمام شده را گوشه ای پرت میکند , اسکیت را بر میدارد و بسوی آینده راه می رود … آینده ای که زیاد دور نیست!

پارادوکس قشنگه؟؟؟

موهای بلند……..موهای کوتاه!صورتی که با تیغ جیلت تراشیده شده……….صورتی که با مشت و لگد باباش تراشیده شده!پیراهن 100 تومانی تامی…….لباس خاکی کارگری!کاپشن 200 تومانی پیر کاردین…….کاپشن پاره ای که 100 بار دوخته شده!شلوار جین لیوایز…….شلواری که سرما مهمون ناخوانده ی این فصل رو به راحتی به داخل راهنمایی میکنه!جوراب پوما……….جورابی که هیچوقت نداشته!کفش آدیداس………کفشی که به دمپایی بیشتر شبیهه!

اون لحظه تو چشمای من رفت و میدونم جا خوش کرده و حالاحالاها نمیره!دوپسر از یک نسل ولی در دو چهره ی نامرده زندگی در کنار هم راه میرفتن!هیچکی توجهش جلب این دو نشد شاید چون اینقدر دلشون تیره و تاره که نمیتونن ببینن!

من همیشه از پارادوکس خوشم میومد چون خیلی قشنگن ولی وقتی این صحنه رو دیدم دلم گرفت نمیدونم چرا اما دیگه پارادوکس قشنگ نبود برام!خیلی فکر کردم و چیزی فهمیدم که پارادوکس رو برام قشنگ کرد و اون این بود که:

.

.

اون پسر با این همه رنج و عذاب بازم عاشق خدا بود چشاش پر از عشق و محبت و مهربانی بود همون چیزایی که اون یکی تو چشاش دیده نمیشد!

این بود دلنوشته از اعماق وجودم!

پارادوکس قشنگه؟؟؟

چند قطبي!

بو منيم عقيدم دي. بو اونون عقيدسي دي. بيزيم مختلف عقيده لري ميز وار!! (مربوط به آخرين مطلب آقاي مطهري!)
پائولو كوئيلو مي گه “در زندگي لحظه هايي هست كه تنها گزينه ي ممكن در آن، وا نهادن مهار است.” نمي دونم، من در اون لحظه بودم و مهار رو وا نهادم؟!
فرآورده هاي واكنش تجزيه ي آلومنيم سولفات: آلومينيم اكسيد و گوگرد تري اكسيد.
آن تيغ كجا بود كه ناگه رگ جان زد؟ پنهان نتوان داشت كه اينجا همه خون است…
فتراك: نسمه و دوالي كه از پس و پيش زين اسب آويزند، ترك بند. دوال: تسمه، كمربند. رز:‌زهر، سم مهلك
پوستر كارگاه علوم 86 پريم زير شيشه ي ميزمه. جاي خالي بين خيابان و طالقاني رو مي بينم و صدا تو گوشم مي پيچه “طالقاني كه شهيد نيست…!!” و خنده ي بلند…
لا در سي مي، مي سل مي لا، لا سل فا لا، لا سل فا مي، فا مي ر مي فا… اِ تايم فُر آس! ساز دهني يا پيانو؟! ساز دهني سوز صداش بيشتره…!
درد تاريكي ست درد خواستن… رفتن و بيهوده خود را كاستن…
اردشير رستمي مي گه “فقط با دوستان مي توان قهر كرد… غريبه ناز ما را نمي كشد..”
راستي؛ غرور براي شكستن است يا نشكستن؟!
سوتي هاي منتخب دو هفته ي اول مهر رو لاي كاغذهام پيدا كردم! :
پگاه وسط درس معلم ناگهان ترسيد و دستش را روي سرش گرفت تا پناه بگيرد!
زهرا توله سگ را حيوان از ت نوشت و استپ كرد.
آقاي كائيني گفت يك عدد خيلي ساده براي مثال بگين… ستاره گفت يك + راديكال 2!
زهرا معتقد است نان وايي شيء است!
زهرا بعد از اينكه ما به توضيح او مبني بر اينكه “تو شيرين پلو سيب مي ريزن” خنديديم اظهار داشت اولين حيووني كه به ذهنم رسيد گفتم!!
زهرا هنگام جزوه نوشتن يك “آهان” بلند گفت، دفترش را لاك گرفت، سپس به دفتر پگاه نگاه كرد و گفت: “منم اشتباه نوشته بودم! نوشتي مشابهت! خانوم گفت مشاهبت!”
ركورد دار زهرا بوده…!!
امكانات فرزانگان تهران را سر كلاس نوشته بوديم:
كارگاه كامپيوتر با اينترنت پر سرعت، كه دم درش برگه اي چشبانده اند كه “براي استفاده از معاون پايه برگه بگيريد!!”
آزمايشگاه شيمي در حال ساخت، آزمايشگاه فيزيك داخل نهارخوري!!
آب نماي خاموش با آب لجن دار كه 8 ميليون تومان خرجش كردند!! براي سلامتي مدير سابق صلوات…
ميز و صندلي با خاصيت هاي ويژه: تاشو، تاب شو، آهنگين (غيژ غيژ) و …، متناسب با قد و هيكل بچه ها.
برنامه ي هفتگي هايي مثل ادبيات زبان فارسي ديني عربي و يا فيزيك حسابان حسابان جبر!
سرويس هاي 3 و 5 نفره!
آدرس و شماره تلفن دقيق بچه ها روي ديوار مدرسه!
سيستم سيم كشي فوق العاده، به طوري كه وسط زنگ شيمي 3 ي 5 ي ها اس ام اس مي زنند به ما كه “چراغ رو روشن كن” و ما كه چراغ خودمان را روشن مي كنيم يكي ديگرشان اس ام اس مي دهد “مرسي”. توجه كنيد كه گوشي همه مان خاموش است!
و صدها چيز ديگر…
اول آبان گاه ششم آفرينش بود. روزي كه خدا امكان حيات را به بشر داد. (آيين ميترا)
8 آبان روز نوجوان است.
10 آبان روز دختران است!!‌(تا حالا همچين روزي داشتيم و من نفهميده بودم!!؟).
10 آبان آبانگان است. مطابقت اسم روز دهم ماه با نام ماه در تقويم ايران باستان.
13 آبان روز دانش آموز است.
14 آبان روز فرهنگ عمومي!!! (چه كاري بايد براي اين روز كرد؟!)
18 آبان روز ملي كيفيت است!
24 آبان روز كتاب و كتابخواني ست!! (براي اين يكي چه اقدامي بايد انجام شود؟!)
خب…
چند قطبي شدم!
سرگيجه نگرفتيد از اين همه حرف مختلف بي ربط؟!

نظم

عکسی از یک فراکتال

می گویند در وقتی کارهایت طبق یک الگو باشند، از “نظم” پیروی کرده ای.. حتی اگر این الگو “بی نظمی” باشد!

تو هم الگویی برای خودت داری؟

پ ن:
تصویر متعلق به شکلی به نام فرکتال می باشد.. این شکل های به ظاهر بی نظم، نمودار ریاضی معادلا ت کم و بیش معروف هستند. پس “نظم”ی دارند..

ظرف دل

سلام

امروز میخوام نتیجه ای که خیلی وقت پیش از یه سری تجربه گرفتم براتون بگم. البته شاید برای بعضی هاتون که منو میشناسین گفته باشم.

ببینین آدم یه ظرفی توی روح و روانش هست که ناراحتیهای مختلف بنا به شدتشون اون ظرف رو پر میکنن. و تا وقتی که اون ظرف پر نشده اتفاق خاصی برای روان آدم نمیفته.

مطمئنم تا حالا براتون پیش اومده که احساس کنین بی دلیل به میزان زیادی ناراحتین؟ یا با یه چیز خیلی مسخره کلی ناراحت بشین؟؟؟

چون ظرفه نزدیک پر شدنش بوده یا پر شده بوده و یه تلنگر کوچیک ظرف رو سرریز کرده و شما انگار دارین از قصه میمیرین ولی حتی خودتونم نمیدونین چرا؟

باید دو تا کار انجام بدیم:

1.سایز ظرف رو بزرگ کنیم.

2.نذاریم چیزای مسخره اجازه ورود به ظرف حساسمون رو داشته باشن. یا جای زیادی تو ظرفمون بگیرن.

3.وقتی ظرفمون پر شد سعی نکنیم با فکر نکردن بهش، فراموشش کنیم چون یه چیزیه که بالاخره باید بگذره. پس بزاریم بیاد و بره.

(راستی این فرضیه روانشناسانه همونطور که گفتم نتیجه گیری خودمه و منبع علمی نداره و من مسئولیتی در قبالش نمیپذیرم.)