ماه: اکتبر 2008

و من عاشقه بارونم…

و وقتي بارون ميايد…

همه به حياط ميان …

و حلقه مي زنن…

سوما وسط…

دوما بعد سوما…

اولا هم تماشاچي…

همه با هم مي خوانند…

………………………….

و من عاشق بارانم…

ومن عاشقه حاقم….

و من عاشقه مدرسم….

نکاتی چند از سمپادیا

با سلام. این مطالب مربوط به سایت سمپادیا هستش و جنبه عمومی داره. لطفا حتما بخونید و نظر بدین.

البته به خلاصه ترین شکل ممکن نوشته شده.

یک گله :

من یک گله اساسی دارم. از همه ی اون هایی که این جا می نویسن. همه شده اند بازدید کننده و هیچ کمکی دیگه ای نمی کنند.
حالا شاید بپرسین چه کمکی یک کاربر عادی میتونه بکنه.
مهم ترین کاری که می تونین بکنین اینه که سایت رو معرفی کنید. دو راه برای این کار هستش.
1. حضوری و تک تک معرفی کنید یا از برخی روش های تبلیغات که این جا گفتم استفاده کنید.
2. روش دوم یک کار بسیار خوب هستش. اون هم زدن یک پست معرفی توی سایت ها و وبلاگ های سمپادی هستش. مطمئنا خیلی از شماها سایت یا وبلاگ دارین.

خیلی خوب میشه اگر یک پست معرفی بزنین و لینک سایت رو بزارین. دقت کنید ، منظور من لینک دادن تو لینکستان نیست. منظور من پست معرفی هستش. این دو خیلی باهم فرق دارند. اگر هم پست نتونستین بنویسین حداقل توی پی نوشت بزارین.

آسیب ها و تهدید ها

الان چند تا آسیب اساسی سمپادیا رو تهدید می کند.
1. عده ای از بچه های سمپاد تصمیم گرفتند سایت سمپادیا رو خراب کنند. به هر شکلی که می تونند. مثل زدن پست های نامربوط ، کامنت های نامربوط و کارهای غیراخلاقی در فروم. مواردی هم در پیغام های خصوصی مشاهده شده. جالب این است که بدانید این ها باهم گروهی تصمیم گرفتند چنین کاری بکنند و تاحالا هم فعالیت هایی کرده اند.
2. شکل گیری دایره بسته سمپادیا
الان سمپادیا در حال محدود شدن به عده ای خاص هستش و تنوع حضور خیلی کم دیده میشه. باید از این آسیب جلوگیری کرد و افراد بیشتری رو وارد این جمع کرد.
3. شکل گیری فرهنگ خاص سمپادیا
رفته رفته توی سایت یک فرهنگ خاص شکل میگیره. یک تریپ خاص به وجود میاد که باعث میشه افراد تازه وارد پس زده بشن.

مشکلات اساسی سایت :

1. نبودن جذابیت کافی
سمپادیا جذابیت کافی رو نداره. در واقع هرکسی که وارد میشه جذابیت خاصی نمی بینه. به همین خاطر میره پشت سرش رو هم نگاه نمی کنه. این نتیجه رو من از صحبت شخصیم با برخی اعضا گرفتم.
2. رده سنی
سمپادیا بیشتر برای دبیرستانی ها شده. یک جورایی بچه های راهنمایی و فارغ التحصیل احساس غریبی می کنند.

مشکلات وبلاگ :

1. کوچیک و بزرگ
متاسفانه وبلاگ کوچیک هستش و کشش این همه تنوع رو نداره. هرروز پست و مطالب جدید. با سبک های خاص. این باعث میشه پست ها زود پیر شوند !
2. تنوع موضوعی
در حال حاضر وبلاگ موضوع بندی خاصی در وبلاگ دیده نمیشه. اکثرا مطالب دل نوشته هستند و غم و ناراحتی.
3. استفاده شخصی
نوشتن پست برای موارد شخصی. تبدیل شدن گروه نوشت به تک نوشت !
4. حذف پست
این مورد عجیب واقعا عجیب است ! عده ای پست می نویسند بعد اون رو پاک می کنند. آخه یعنی چی ؟ اگر قراره پاک بشه چرا می نویسین؟ برخی هم از سر ناراحتی و دل خوری از یکی دیگه پستشون رو پاک می کنند. این دیگه واقعا بده.
5. ضعف محتوایی
متاسفانه مطالب شدیدا بی محتوا هستند. اصولا مطلب باید اون قدر محتوا داشته باشه که حداقل کامنت هاش به 30 تا برسه. منظور از محتوا این نیست که یک مقاله علمی بزارین. منظور اینه که چیزی که میزارین به درد بخوره.
6. نبود قانون مشخص
متاسفانه هیچ قانونی برای گروه نوشت تدوین نشده. این باعث کلی مشکل میشه. وقتی قانونی نباشه یعنی آزادی مطلق !

مشکلات ما:

1. سنگینی شدید درس ها
2. مشکلات دسترسی به اینترنت

نیاز های ما :

1. مدیر قوی با شرایط زیر:
زمان کافی ( روزی حداقل 1 ساعت توی سایت باشه)
تسلط به سیستم ( بلد باشه با سیستم مدیریت کار کنه)
مدیریت بلد بودن ( با اصول و روش مدیریت ما منطبق باشه)

کمی از آمار سایت:

1. حدود 80 درصد بازدید کنندگان سایت direct بودند. یعنی چی ؟ یعنی این که مستقیما آدرس سایت رو وارد کرده اند و اومده اند توی سایت.
2. حدد 30 درصد بازدیدکنندگان از مرورگر فایرفاکس استفاده می کنند. حدود 60 درصد هم اینترنت اکسپلورر بوده. توصیه میشه که از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید تا هم سایت رو به شکل استاندارد ببینید هم این که سریع تر صفحات باز بشن.
3. استفاده از مرورگر های موبایلی توی سایت اخیرا افزایش یافته. برای همین باید این سیستم شدیدا تقویت بشه. فروم که مشکلی نداره اما وبلاگ باید از نظر موبایلی تقویت بشه.

افزایش امثالنا :

از روز اول شروع به کار 3 تا فروم فعال مثل سمپادیا وجود داشت. یکیشون که نودتس بوده و هست. یکیشون هم سمپادکلوب بود که بسته شد. فعالیت ما 3 تا تقریبا همزمان شروع شد. حالا موندیم ما دوتا سمپادیا و نودتس. باهم هیچ مشکلی نداریم. اما در این بین عده ای با مشاهده فروم و سایت ما تصمیم گرفته اند که خودشون فروم بزنن و سایت عمومی سمپاد کشور بسازن. این اقدام در فکر خیلی ها بوده. اما ما از اولین کسانی بودیم که عملیش کردیم. حالا عده ای که میان فروم میزنن برای ما مشکل ساز خواهند بود. خوب دلایلش هم مشخصه. مهم ترین اتفاقی که میافته عدم وجود وحدت و ایجاد پراکندگی هستش. متاسفانه خیلی از ایرانی ها این خصلت رو دارند که همیشه میخوان همه کاره باشن.

برنامه های ما برای آینده :

متاسفانه ایده های ما برای آینده open source نیستند. برای همین چیزی از جزئیاتشون نمی گم. البته این ایده هارو الانم میشه اجرا کرد اما مهم ترین مشکلی که داریم

اینه که زمان کافی برای این ایده ها نمی تونیم بزاریم. ایده های مفید و جالبی هستند.

یک خبر :

جهت تکمیل مشخصات خود در فروم اقدام کنید. سه فیلد جدید من جمله مرکز سمپاد اضافه شده است.

هدف ما :

این مورد باید قبل از همه نوشته میشد. ببینید خیلی از بچه های سمپاد از نبود اتحاد و انسجام بین سمپادی ها گله و شکایت دارند . مهم ترین هدف ما از این سایت این بود که یک مرکز واحد برای همه سمپادی ها ایجاد کنیم. یک اقدام جهت متحد و مرتبط کردن سمپادی ها باهم.

پترس(!)

یه جایی تو مغزم سوراخ بود….

افکار پراکنده از اونجا نشت میکرد بیرون و فضای جمجمه ام رو پر میکرد….

پترس اومد با انگشت نشتیشو گرفت….

الان تو سرم فقط انگشت پترسه….

پ.ن: ندارد!!!

12345…

1. “زندگي در گذر است، روزها از پي هم مي گذرند، تنها چيزي كه از انسان باقي مي ماند، خوبي ها و نيكي هايش است…”

2. “طوري زندگي كن كه در فردايت جايي براي حسرت نماند.”

3. “هيچ كس به نجات تو نخواهد آمد.”

4. “وقتي كه برسي، آن وقت است كه مي فهمي جاده مهم بود، نه مقصد.”

5. “همه چيز ارزش جنگيدن ندارد.”

پ.ن.: “و سكوت…بدان سان آرام و بلند، كه درخت پير مي شود.”

آن چه گذشت

از اول مهر تا الان ده ها سوژه خوب داشتم برای نوشتن ، اما هر بار که این سوژه ها به ذهنم خطور می کرد وجمله ها مثل باد از جلوی چشمانم می گذشت ، مجبور بودم به خودم بگویم: آخر هفته . آخر هفته ها همه گذشتند و مجال نوشتن برای من نبود تا امروز که به خاطر تعطیلی شنبه  این وقت را پیدا کردم. این است چکیده ی همه ی آن چه می خواستم بنویسم  ،هر چند دیگر جایشان نیست:

یک عمر در دهان معلم

او ل سال ما به خودمان دیر جنبیدیم و سایرین که همیشه بر سر میز های عقب دعوا می کردند ، میز های جلو  و حتی وسط را پر کردند و مرا محکوم کردند به نشستن در میز آخر . من که هر روز  با آب دهان معلم غسل دیده و  یک عمر در دهان معلم نشسته بودم   ،  نیمی از شنوایی ام را از دست دادم به خاطر صدای انکر الاصوات معلم ها  ، من که یک عمر گچ خوردم  …آن روز بی هیچ مروتی  به جایی که نیمکت به دیوار می رسد تبعید شدم و فقط دو حقیقت است که این درد را التیام می بخشد . یک این که این همه سال میز جلو نشستم به هیچ جا نرسیدم و دو این که بسیاری از نفرات برتر کنکور از این میز بر خاسته اند….

دهن معلم جای من بود  اما دیگر به گوشه ی دنج خماری ام عادت کرده ام …  

سومیتم را یافتم

اول سال دچار کور رنگی شدیدی بودم و مقنعه ی  سیاهمان را سرمه ای می دیدم و حتی در چهر ه ی دوم ها توهم چهر ه ی بچه های خودمان را می زدم . اما یک روز ، در یک لحظه وقتی اولی سرویس بی هیچ مقدمه ای شروع به معرفی خود کرد ،یاد روزهای اولی و غریبی خود افتادم  و وقتی  برای دومی سرویس رگ خواب های معلم هندسه شان را توضیح می دادم ، یاد سوم های پارسال افتادم که مشابه این جملات را به من می گفتند وانگار باتمام وجود فهمیدم که نه اولم ،نه دوم ، سومی هستم که اول ها دوست دارند تحویلشان بگیرم. سومی هستم که می تواند دوم ها را موعظه کند و در نهایت سومی هستم که با دیدن چهره های امید به زندگی گرفته ی فارغ التحصیلان ، امید به زندگی می گیرد. از آن روز دیگر هر مقنعه ای غیر از سیاه مسخره ام می کند.من یک سومی هستم و در جلد خود احساس رضایت می کنم!    

 خسته اما با لبخند

روزگار پر مشغله ای دارم و بیشتر اوقات احساس کوفتگی می کنم . خواب درست حسابی ندارم چون معمولا یا در خواب دارم   ادامه ی تکالیفم را می نویسم یا نیم ساعت یک بار خواب می بینم ساعتم زنگ زده است و بیدار می شوم . حتی یک بار ساعت دو نیم صبح صبحانه خورده ولباس پوشیده داشتم از خانه می رفتم بیرون که مادرم نجاتم داد.اما با وجود همه ی این خستگی ها لحظه ای که پایم را در راهروی تاریک وسوت وکور اول صبح می گذارم ،لبخندی به پهنای صورتم تسخیرم می کند.در مدرسه ام با دویست نفر که یکی از یکی و از من خسته تر است واکثرا دارند از ته دل می خندند.

ظهر ها که از در مدرسه خارج می شوم با صدای بلند می خوانم : ” خسته اما با لبخند ،خسته اما با امید ، با امید فردا های بهتر به خانه بر می گردیم.” که البته اطرافیان از آن استقبال زیادی نمی کنند!    

گیس هایم را بر باد دادم !

به هزار ویک دلیل خواب آور در یک حرکت انقلابی موهایم را کوتاه کوتاه کردم ،هر چند دو سانتی که می خواستم نشد.موهایم که حامل هزار خاطره بودند ، چق چق به زمین ریختند و به زباله دان تاریخ پیوستند. از اول این کار را برای زیبایی نکردم ، اما مدتی است از توهم شکل سوباسا شدن به این نتیجه رسیده ام که به من می آید اسمم پرویز تاجیک باشد !(تاجیک زبان )

ولی چه اهمییتی دارد !

بدرود  تا بار دیگری که  بنویسم !

     

وساطت !

سوم ابتدایی بودم که می خواستند مرا از مدرسه اخراج کنند؛
هنوز هم در تعجب ام، که چگونه “خانم معلم” ام، برایم “ریش گرو گذاشت” !!! (1)

پ ن:
1- قبول کردم حرفش را که برایم ریش گرو گذاشته، اما هیچ وقت باور نکردم!