ماه: اکتبر 2008

The Glass-Half-Full Thing

از روز اول شروع شد. هر معلمي كه اومد، گفت هر جلسه درس رو مي پرسه. همه درس دادن، درس ميدن، مي پرسن و امتحان مي گيرن…همه ميان برامون از امتحان نهايي و تاثيرش روي كنكورمون حرف مي زنن. از سرنوشت ميگن. از بومي سازي انتقاد مي كنن. گاهي يك زنگ تمام معلم با سرعت نور درس ميده و ما هم وضعمون مثل كتاب سهراب “ما هيچ ما نگاه” هستش ! اما من ناراحت نيستم ! از اينكه سرم شلوغ باشه لذت مي برم. از اينكه مجبورم 3 ساعت بشينم و تمريناي آبكي تابع كتاب وزارتي رو حل كنم يا اينكه توي يه روز فيزيك و زمين شناسي و تاريخ جواب بدم خسته نيستم. از اينكه مجبورم ترتيب سختي كاني ها* رو در عرض 5ثانيه براي معلم بگم ناراحت نيستم. از اينكه تمام زنگ تفريح ده دقيقه اي رو بايد دين و زندگي بخونم و از اينكه هفته اي يك بارم وقت نمي كنم بيام نت عصباني نيستم…نه تنها عصباني نيستم، تازه كِيفم مي كنم ! اين براي خودمم غير عاديه ! امسال مدرسه به طرز عجيبناكي به من خوش مي گذره. اما اين مدرسه نيست كه عوض شده…در واقع وضع از پارسالم بدتر شده؛ اين منم كه عوض شدم ! در راستاي بومي سازي منم ساخته شدم ! شايدم به قول پگاه “آدم حسابي” شدم ! وقتي مي بينم صبح راحت از جام پا ميشم، وقتي شب دلم براي مدرسه تنگ ميشه، وقتي مي بينم دلم مي خواد معلم زودتر از راه برسه، تقريبا شاخ در ميارم ! خيلي وقت بود كه عشق به مدرسه از دلم رفته بود. به هر حال اين وضع خيلي خوبه. اميدوارم همين طور بمونه، و اميدوارم همه ي اونايي كه شاد نيستن، اين احساسو پيدا كنن !

پ.ن: من با ايرانسل اينجا رو چك مي كنم، اما براي آپ كردن، بايد يه وقت درست و حسابي فراهم بشه، كه معمولا هر دو هفته يك بار اتفاق مي افته !

پ.ن2: احساس كردم منم وقايع اتفاقيه ي مدرسه رو بنويسم بد نيست، فقط براي ابراز وجود… ببخشيد اگر براتون تكراري بود !

* تالك ژيپس كلسيت فلوئوريت آپاتيت اُرتوز كوارتز توپاز كرندوم و الماس

روزمرگي يا آدم حسابي؟!

من دچار روزمرگي مفرت/مفرط شدم!
هر روز صبح از خواب پا مي شم،‌ اس ام اس هايي كه تمام ديروز مردم زور زدن و نرسيده و در نزديكاي صبح، وقتي من خواب بودم، رسيده رو مي خونم.
با نهايت كسالت صبح رو شروع مي كنم،‌ مي رم مدرسه (جز دو روزي كه نمي رم مدرسه، كه اونا هم واسه خودشون حكايت دارن كه عرض مي كنم!) و سعي مي كنم روز خوبي داشته باشم. با همه ي چيزايي كه بهم فشار ميارن. با همه ي حرفايي كه تو دلم مونده. با همه ي چيزايي كه دلم مي خواد فرياد بزنمشون و زار زار گريه شون كنم… نه به معلم ها غر مي زنم نه به زنگ تفريح ها… همه چي رو قبول مي كنم و سعي مي كنم درس گوش بدم… روزايي كه حال دارم سعي مي كنم دل معلما رو شاد كنم. روزايي كه حال ندارم سعي مي كنم به خودم فشار بيارم و جزوه بنويسم.
روزاي تعطيل هم صبح با مامان و بابا (و اگر سحر خونه باشه) صبحانه مي خوريم،‌ بابا حدود ساعت 10 و نيم مي ره بيرون، و ما هم مي شينيم سر درسامون…
از مدرسه كه ميام اگه كلاس داشته باشم مي رم كلاس. اگه نه مي شينم سر درسم… وقتايي كه خونه هستم سعي مي كنم مثه آدماي درست حسابي بشينم درس بخونمم. و مثه آدماي درست و حسابي تر دفتر برنامه ريزيم رو پر كنم كه پشتيبان گلم كتكم نزنه!! اونوقت هر وقت ديگه جان در بدن نموند مي رم شام مي خورم و مسواك مي زنم و مثه آدماي درست و حسابي مي خوابم! در تمام طول روز نهايت تغيير با اس ام اس هايي كه بهم مي رسه حاصل مي شه.. اس ام اس هايي كه قطعا از بچه هاي مدرسه نيست و اگر هم هست يادآوري ست به من به عنوان ماهي…. و اگر هم ديگران،‌ خاله جانم يا چندين نفر ديگه كه گهگاهي ياد ما اگر بيفتند…
كتاب نمي خونم و فيلم هم نمي بينم. بيرون هم نمي رم. حتي سينما… فقط هر روز به دوستان لطف مي كنم و مي رم حموم (و اين نهايت تلاش است براي انجام دادن كاري كه مي توان خودم باشم و نه آدم حسابي!!)
خلاصه اينكه شب اما،‌ همه ي غصه هاي دنيا توي دل منند انگار… وقتي كه باد از پنجره مياد و مي خوره تو صورتم… و يه عالمه آسمون از پنجره ي اتاقم معلومه… و ستاره اي اما نيست… و حتي چشمكي هم نمي زنند…

تحفه (After School Version)

ما آدما(1)، بنا به مناسبت های مختلف ممکنه هدیه هایی از دیگران بگیریم.. این هدیه ها می تونن دید طرف مقابل رو نسبت به ما نشون بدن.. (2)
حالا اگه از دیگران انتظار هدیه ای مثل “لبخند” داشته باشیم، چه جور آدمایی هستیم؟!

پ.ن:
1-“ما آدما” :دی چه خودمو تحویل گرفتما!
2- نه در موارد خاص و آدمای خاص! یه اصلا از اون طرف دیدی یکی واسه میز کار یا میز تحریرت وسایل می خره یا هی برات رمانهای عجیب غریب می خره و اعصابتو خورد می کنه؟!!

آغازه (ورژن 3 بتا)

و خدایی که در این نزدیکی است…


همیشه دلم می خواست(1)، ببینم خدا کجاست!؟ یعنی همان بالاست که معمولا نگاه می کنیم و دعا می کنیم؟!
“ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم” هه! رگ گردن رو نمی شه دید (2)!

پ. ن:
1- دلم که نه، یعنی فقط احساس نبود منطق و عقل هم.
2- اگر شما هم به تازگی با ابزار آینه و فناوری انعکاس نور آشنا شده اید، به خوبی خودتان ببخشید! 😉

پ. پ.ن:
با تشکر از خدا و سهراب سپهری که در این نوشته منو یاری کردن، هرچند کوتاه… و نوید خان که ایراد منو گرفتن.. می دونید که.. کنکوره و ذهن شلوغ!

ما !!!

سلام!

مدت هاست كه حرف از فاصله هاست!!!!

حرف از چيزايي كه نگفتيم…… نگفتين! نشنيدين! …… و نشنيديم!!!

مدت هاست كه حرف از دنياست!!!

دنيايي كه بهمون چيزي نداد … چيزي ازش نگرفتيم……

.چيزي ازمون نخواست!!! ….. چيزي ازش نخواستيم!!!

(نمي خواد فكر كنين!!! واقعاً نخواستيم)

بعضي ها ميگن : دنيا همين 4 حرفه و بس!!!

بعضي ها ميگن: دنيا يعني پَست!!!

بعضي ها هم ميگن: دلمون تو اين دنيا شكست!!!

 

امروز مي خوام بگم:

 

سلام!

امروز حرف از نزديكي هاست!

نزديكي هايي كه ديديم … نزديكي هايي كه نديديم! …

 نزديكي هايي كه حس كرديم!!! و نزديكي هايي كه حسمون نكردن !!!

امروز هم حرف از دنياست!!!  اما دنياي ما پر از رؤياست!

رؤياهايي كه ديديم!… يا  نديديم!!!

امروز دنيا پر از ستاره هاست! ستاره هايي كه نديديم.

پر از فرشته هاست! كه صداشون رو نشنيديم.  

و امروز… دنيا…. پر از ماست!!!

 

———–

خوشحالم كه برگشتم!!!

(نويد)