اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

ی بار تنبلیم شد هسته و اینای سیب رو بندازم تو سطل، خوردمشون ، بعد از اون روز ب بعد همیشه تمام قسمتای سیب رو میخورم...چوب، هسته، اون چیزای وسطش :دی همچین آدم گشادیم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم با پسر خالم اینا چون خونه مامان بزرگمو خیلی دوست داشتیم زیاد میرفتیم شب هم اونجا بودیم ... ! ( نه بابا این اعرافم نبود ... بقیه شو بخون :دی )

بعد شبا که پسرخالم میخوابید من تو خواب اذیتش میکردم ... چطوری؟

1. یه بار یه پارچ آب ریختم زیرش
2. یه بار نمک ریختم تو گوشش
3. ( خوابش سنگین بود ... ) یه بار گیره زدم به دست و پاش!
4. یه بار یه نامه عاشقونه نوشتم پرینت کردم طوری گذاشتم که صبح همه ببیننش!
5. یه بار فلفل گرفتم جلو دماغش
6. ... !
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی میخوام تر حرف بزن درد دل کنم چن تا موقعیتو با هم قاطی میکنم تا کسی نفهمه دقیقا چی شده!
بعد اعتراف میکنم یبار با اینکه قضیه عشقی نبود یجورنوشتم انگار عاشق شدم
و بعد اعتراف میکنم تمام آقایون محترمی که اون روز به من پی اِم دادن و خواستن من رو از اون عشق{!!! :-"}منصرف کنم تا بی نهایت اسگل کردم و به یکی گفتم عاشق پسرعموم شدم...به یکی گفتم عاشق پسرداییم به اون یکی هم گفتم عاشق ی مشاور کنکور!!
اعتراف میکنم در این حد آدم نامردیم و حتا پسر دایی هم ندارم! :-"
کلا اعتراف میکنم آغا!اعتراف میکنم! ;D
پ.ن:خو چرا آدمو مجبور میکنن دروغ بگه؟!مگه من گفتم کمکم کن؟! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

من وقتی خیلی بچه بودم (مثلا سوم دبستان) اومدم یه کار خیلی ضایه کردم:

همسایه طبقه دوممون یه پسر داشت که 2 سال از من بزرگ تر بود

بعد من یه شب براش یه نامه عاشقانه نوشتم

بعد از زیر در فرستادم تو

حالا هرچی خواهرم میگفت نکن خیلی زشته منم میگفتم نه بابا مگه چیه!

بعد فرداش ازش پرسیدم نامه ایکه برات فرستادم دیدی؟

بعد گفت نه بابا مهمون داشتیم بعد 2 تا دختراش اومدن منو پیچوندن لای چادر!

نامه هم پاره پاره شد

منم خندیدم ولی تو دلم گریه کردم ;D

این یکی از راز های بزرگ زندگیم بودا!


(خیلی ضایم نه؟!!!!!!میدونم!)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم روز تولد شش سالگیم کنترل DVDرو از رو بالکن پرت کردم بیرون ;))
تا سه سال پیش هم اعتراف نکرده بودم!!!!!!!!!!!!1 ;D ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

همسایه ی دیوار به دیوارمون رو در به در کردم.
باورتون نمیشه با توپ چه کار هایی که نکردیم
چند تا چیز شکوندم که خودمم باورم نمیشه

1 محافظ لامپ دم در
2 خود لامپ
3 شیشه ی پنجره
4 پرچم بالای در(پرچم مناسبتی)
5 سنگ نما(باورش سخته که چه جور با توپ میشه یه قسمت از سنگ نما رو شکوند!)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه سری همه فیلمایه تو دوربینمونو پاک کردم بعد که خوام رفت فیلمارو ببینه دید نیست من هی بهش تلقین میکردم که دکمه ی ریکوردو نزده بودی!!! :-" :-" اونم باورش شد!! X_X
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بعضی وقتا با این که کلید دارم ولی ترجیح میدم از پنجره اتاقم برم خونه. B-)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هرجا " ابهت " ــُ میدیدَم از رو ـش میپریدَم ، نمیتونستم بخونم !
بعد یه بار با دختر خاله ـَم نشسته بودیم داشتم به ـِش آموزش میدادم بعد گفتم این بانگ ـه ! بعد گـُف بخون ! از قضا تو ـش ـَم " ابهت " داشت !

نخوندَم اونُ ، گفتم این یه کلمهِ تخصصی ـه بیای سمپادیا باید خود ـِت حس ـِش کنی !
:-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مي كنم يه عمر فك ميكردم اين gaucho دختره!! ;;)
آخه جان من آواتارشو نيگا كنين،همش از اينا ميذاره،آدم به اشتبا ميفته خو... :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

آغا داداشم عکسا اصفهانمو پاک کرده بود از کامپیوتر :-L
ولی من خودم تو فلشم داشتم ;;) :>
اعتراف میکنم ک خواستم بابام دعواش کنه رفتم ی موقع ک هیشکی ب غیر از بابام خونه نبود نجیب بازی در آوردم :>
بعد بابام دعواش کرد ;;)
هنوزم ک هنوزه مثلن ناراحتم بعد داداشمم احساس گناه میکنه :))
بعد الان لب تر کنم فوری کاری ک میخوام انجام میده ;;)
گرچه هیچی جای عکسامو پر نمیکنه :-" :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم من و یکی از دوستام وقتی میریم باغشون شبا میریم تلسکوپو رو خونه ی مردم زوم میکنیم به جای ستاره ها خونه ی اونا رو می بینیم X_X
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم کوچولو که بودم فامیلامون اومده بودن خونمون بعد بچه ــشون خاب بود بعد من رفتم دیدم بیدار شده بغلش کردم بیارمش بعد افتاد از دستم و شرو کرد به گریه کردن بعد منم گذاشتمش اومدم به مامانش گفدم کیانا بیدار شده داره گریه میکنه :-""
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار با دختر خالم قهر بودم بعد سنگ مرمر به گوشه دیوار تکیه داده شده بود اون حواسش نبود یه جور از کنارشون رفت سنگ برگشت خورد رو پام(منم پشت سرش داشتم میرفتم) ... بعد با اینکه واقعا دردم نگرفته بود (با این که سنگ بزرگ بود وخورد رو استخوان پام) ولی انچنان جیغی کشیدم و گریه ای کردم که نگو...اینقدر دختر خالم خجالت کشید

چقدر خبیث بودم >) :o
 
پاسخ : اعترافگاه !

والآن،پوارو،پرده ازاسرار..::اشک ققنوس::..برميدارد،،،،...
اعتراف ميکنم من وعروسکم هنوزمشغول يه بحث فلسفي داغ هستيم...
اعتراف ميکنم هنوز به دختردايي احمقم ميگم کره خر!اعتراف ميکنم که دوم دبستان0بودم برگه ن امتحانم که0کم شده بودم روپاره کردم!!
اگه مامانم ايناروبخونه،چنان سيلي آبداري نصيبم ميکنه که اززندگي نااميدميشم!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم دوم سوم ابتدایی لوازم التحریر و اینا خیلی دوست داشتم :)
بعد یک بار عمه ام بهم گفت منو چقدر دوست داری؟
من : اندازه ی یک کلربوک 100 برگ ;D
:))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم هنوزم از تاریکی یه جورایی می ترسم! X_X X_X :-[از ارتفاع که کلا می ترسم.تازه از رفتن رو پله برقی هم می ترسم اگه پله معمولی باشه حتما از اون استفاده می کنم. X_X :-[الان دارید مسخرم می کنید نه؟!؟ :((خو می ترسم دیگه چی کار کنم.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم:
اولین بار که اسم آی فون(گوشی)رو شنیدم
فک کردم منظور طرف آی فون(زنگ در)هست =)) =))
 
Back
بالا