• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطره نویسی روزانه

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,198
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
دو روزه کار دیگه‌ای جز سمپادیا و فیلم دیدن ندارم...
انقدر endgame رو دیدم ک دیالوگاشو حفظ شدم!!!
هرچی‌ برنامه چیدم و زنگ زدم ب بعضی از دوستای قدیمم ک ی قرار بذاریم بریم بیرون، هیچکدوم نیومدن نامردا...
در کل امروز روز بدی نبود، هرچند اتفاق خاصی نداشت، ولی همین ک اتفاق بدی نیوفتاد راضیم ازش!!!
 

>____<

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
244
امتیاز
11,528
نام مرکز سمپاد
Farzanegan1
شهر
Mashhad
سال فارغ التحصیلی
1396
روزهای سیاه و نکبت بار؛یکی پس از دیگری بعد از ۲۴ ساعت که تحمل آن برایم حدود ۲۴۰ ساعت است به بدترین وضع ممکن در حال سپری شدن هستند!
و قسمت دردناک ماجرا این است که همه میگویند بهترین ایام زندگی همین دوره جوانی است!
دوره ای که بدلیل برخی خلا ها و فشارات پیشین؛در اوج رفاه تبدیل شده به زندان افسردگی که رهایی جستن از آن ممکن نیست!
مشاوری و روانپزشکی در تهران و لندن و بیرمنگام نمانده که نرفته باشم ولی...
من،شاهد نابودی دنیای منم:/

پ.ن۱:صلاحیت تربیت فرزند ندارین؛بچه نیارین!
پ.ن۳:با همسرتون اختلاف دارین؛بچه نیارین!
پ.ن۳:فکر میکنین دنیا فقط محیط کوچیک شماست؛بچه نیارین!
پ.ن۴:فکر میکنین یکی باید باشه که اون چیزی که میخواستین بشین و نشدین رو بشه؛بچه نیارین!

و در نهایت!
کافور زیاد بخورین!کاندومم بخرین!مرسی.اه
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
نمیدونم چرا پست های خیلی قدیمیم توی ح.ب رو توی ارسال هام نمیتونم بیابم!
خب تصمیم گرفتم حرفای دلم رو اینجا بنویسم.
هر چند زیاد سایت نمیام و خب حرفام تقریبا همون خاطراتم میشن.
همیشه میدیدم که میگن نمیخواد دنیا رو تغییر بدی و خودتو تغییر بده. اما هیچ فاکینگ وقت بهش دقت نکرده بودم.
همیشه دلم میخواست رئیس جمهور بشم، یه چیز دهن پر کن بشم. حتی میخواستم همین چیزی که هستم الان هم نباشم.خیلی خیلی معروف بشم. میدونی...یه ذهن بچه گانه که میخواد دهن دنیا رو سرویس کنه. من یه جاهای از زندگیم سعی نکردم چیزی که هستم رو به دیگران نشون بدم، سعی نکردم از علایق خودم بهشون بگم. خواستم دستاوردهای مامان و بابا و داداش و خواهر و دایی و عمه و عموهامو خاله ها رو نشون بدم. چرا؟
شاید خودم رو در حدی نمیدیدم که چیزی برای عرضه داشته باشه. اما من...خیلی هنرها دارم. علایق جالبی دارم. قلب مهربانی دارم. به معنویت که نباید با مذهبی بودن اشتباه بشه گرایش دارم. انسان صلح طلبی هستم. پر از به قول خ. جوهره ام. جوهره ش رو دارم. میتونم از خودم بگم از خود واقعیم. من میتونم خودم باشم
باهوش باشم و مهربون و زیرک و با سیاست و متین و زحمتکش. احتیاجی نیست چیزی باشم فرای حد تصور آدم های اطرافم.
میخوام همین بودن رو تمرین کنم.
من همینی ام که هستم. باید در زندگی تلاش کنم. چیزای خوب رو بخوام و مثبت باشم.
دلم میخواد گاهی غرورم رو کنار بذارم و خوبی های آدم ها رو ببینم و ازشون یاد بگیرم.
یه مدت طولانیه که دارم بت های زیادی رو برای خودم میشکنم. از جمله بتی که از خودم واسه خودم ساخته بودم.

#در قرنتینه ی ۹۹
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
من فکر کردم آدم تمیزی هستم ولی نیستم. خسته شدم از اینکه نمیتونم قالی ها رو بدم به قالیشویی یا مبل هام رو بدم به مبل شویی :(
نمیتونم یعنی تواناییش رو ندارم که ب. رو متقاعد کنم که بابا اینا نیاز به شست و شو داره... عح!
موهای صورتم رو میترسم برم آرایشگاه و وکس کنم و خب توی خونه با بند انداز راحت نیستم و در نتیجه با موبر زدم و زود دوباره دراومده و از طرفی موبر بخوام بزنم پوستم زیادی نازک میشه :(
بذارین توضیح ندم.


دلم میخواد اون مانتو زرد خردلی رو بپوشم با لاک قرمز و دستبند و دستامو کنار هم جفت کنم و یکی ببینه و بگه: وااااای چقدر تمیزه...وای چقدر خوشبوئه... هعی.
دلم میخواد مانتو سفیدمو بدوزم...دلم میخواد کفشامو بشورم... دلم میخواد...
خیلی از همه چیز دور شدم... خیلی.
این ماسکه رو هم کم میزنم داره تموم میشه...دلم میخواد برم بیرون تیپ بزنم... دلم میخواد بوی گلای بهاری که تو راه برگشت از دانشکده و پارک وی هست رو دوباره بشنوم...آه...
دلم میخواد عصر برسم خونه یه دوش بگیرم و بعدش بخوابم و بعد بیدار شم و یه ماسک بذارم و اتاقمو مرتب کنم و بعدش برم آشپزخونه رو صفا بدم و یه دمنوش بهارنارنج یا گل گاوزبون دم کنم و شروع کنم یه عدس پلوی خوشمزه درست کنم. بعدم بقیه خانواده بیاد و سالاد درست کنیم و تلویزیون جمهوری اسلامیو روشن کنیم و فوق لیسانسه ها ببینیم و شام نوش جان کنیم. بعدم مامان بگه سفره رو بذار میخوام بشورمش و اونا هم ظرفا رو جمع کنن و بشوره و بعد بیایم یه دمنوش بخوریم...

دلم میخواد برگردم. من ورژن شاد قبلیم که اصلا نمیدونست کووید ۱۹ چیه و راحت به زندگیش میرسید رو میخوام. من خودمو میخوام که به خاطر بارش برف دانشگاهش تعطیل شد و خوشحال شد.
فقط اینکه خسته شدم.

دریای آلوده
دارد به آرامی کم میکند از من
بسیار بودن را

با اینکه اصلا مذهبی نیستم، تصمیم دارم نماز بخونم...همیشه از ترس خندیدن های بقیه نمیخوندم... :(... و خودمو از چه مدیتیشن بزرگی محروم کردم.
حیف بر من.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
دیوانه ترم با تو...
سیلی که مرا بلعید
آهی که خرابم کرد
ای بی خبر از حالم
گاهی نگرانم شو
جان منه دیوانه
یه ثانیه جانم شو
طوفان زده بر خویشم
دیوانه ترم با تو
دنیا همه ویران شد
با دست خودم یا تو

چرا این آهنگ اینقدر حس داره؟ :)
لحن خواننده شاید...یه حس غریب داره.

که امشب رفتیم ترکی خریدیم و خوردیم ۳ نفری بعد برای مامان بابا هم گرفتیم و آوردیم.
د. میگه حس حسادت شدید داره نسبت به یه کسایی و میخواد بره مشاوره
منم از تصمیمش حمایت کردم.
آدما خوبه گاهی به جایی برسن و بدونن اینجوری دیگه نمیشه و باید سبک زندگیشونو عوض کنن.

۴ الگو ستاره ی عزیز.
تبریک میگم تو امشب نماز خوب و مرغوبی خوندی :)
مثل نوری
مثل خورشید
مثل بارون تو پاکی
کوه غم ها از تو دوره
پیش یه عشق پاکی...

یک عدد خر کیف از نماز خوندن!
م. همیشه موقع هایی که نماز میخوندم مسخره میکرد البته نه مسخره بدا...ادا و شوخی.
امشب در اتاق رو خ. باز کرد و دید دارم در تاریکی نماز میخونم و گفت: اوه!
بعد م. هم بود گفت یالله الله(یه همچین چیزی:)))
حالا نکته ی بامزه داستان کجاست؟
همین م. ادا در بیار برگشت وقتی از اتاقم اومدم بیرون گفت: الان چه حسی داری؟
منم گفتم حس مثبت و آرامش.
م. هم گفت پس بذار بغلت کنم تا منم این حس رو ازت بگیرم یه کم
انصافا حال کردم با حرکتش.
میدونی...اون منو وقتی نماز میخونم دوس داره و حتی بیشتر! اما نمیدونه چطور حس مثبتش به کارم رو بگه و ادابازی در میاره!

براتون حس مثبتی را آرزومندم.

راستی آقا از فردا درس و تحصیل علم و دانش بعد از تقریبا ۳ ماه.


میخندی تا دنیا رنگی تازه شود...
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
چرا هیزبازی؟
موضوع امشب ما...
آقا هیز نباشین. شاید بعضی از پسرا ندونن که هیزی کردن چقدر ترن آف کننده‌س. میخوام اینو بگم: تا دیروز از یکی خوشت اومده امروز هیزی میکنه فردا دیگه آنکراشه اون مرد.
من یکی از کراشام همینجوری آنکراش شد. :))
به خدا

هیچی...دیشب نشستم رمان خوندم. خیلی حس خوبیه وقتی یه رمان تموم میشه البته بعضی رمان ها.
تعدادی از رمان ها با تموم شدنشون رنجی ماندگار بر دل میذارن.
۷ روز دیگه و تموم. دیگه باید برم به سمت مستقل شدن. دور شدن، ساختن، آرام شدن، باسیاست شدن....

من مثبتم. تمیزم و شاد.
:)
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
نمازها دارن انرژی مثبت میدن. در ضمن پریودی هم تموم شده و این بر میزان شادی بی تاثیر نیست.
میخوام اوج بگیرم دوباره.
راستش اصلا دلم نمیخواد درس بخونم تا مامانم بابام فامیل دوستام اساتید راضی باشن.
دلم میخواد درس بخونم چون عاشق رشته‌مم و میتونم موفق باشم توش. من میتونم.
روحیه‌م مطابقت داره باهاش و برای من نیازه. اینجا یاد میگیرم زندگی کردنو و واسه همین رشته و کار لود که دارم به زندگیم حواسمو جمع میکنم.



هیچکس از توضیح اضافه و به درد نخور خوشش نمیاد.

آقا من تو ذهنم یه سری دیفالت بد دارم که الان فکر میکنم درستن اما بهتره تعدیل بشن.


اونروز خندیدی و گفتی چی؟ عزیزم...یا بمیرم برات و دلت سوخت یا گفتی بکش تا دلم خنک شه؟
میدونی چیه اینقدر کمرنگ که کم کم مهم نیست ولی فکر خنده دارش به ذهنم میاد

اصولا شادم و این خوبه. شادی هیچوقت بد نبوده.

به یه تصور از خودم فکر میکنم. اینکه بزرگ شدم چه شکلی میشم؟ خب من یه زن ۵۵ یا ۶۰ ساله رو تصور میکنم که موهاشو زیتونی قهوه ای کرده و لاغره. یه دامن و کت زرشکی پوشیده و با کفش پاشنه بلند و یه دستبند شیک هم دستشه و یه انگشتر و یه ساعت. رنگشون هم سیلوره. پولداره و مراجعینش بهش اعتماد دارن که کارشون درست انجام میشه. کارمند داره و کارمندانش خوب کار میکنن و ازش یاد میگیرن.
این زن تجربه زیادی داره و کتاب های زیادی میخونه و خوره ی کتابه. بسیار تمیزه و توی کارهاش منظمه
این زن سکوت گویایی داره
تمیز حرف میزنه
مطالعات مرتبط با رشته‌ش رو داره
تالیف هم داره احتمالا.
فکر کنم دکترا هم بگیره
این زن دیگه به اتفاقات اینقدر زیاد فکر نمیکنه و رهاست ذهنش و با خودش به صلح رسیده.
میره رقص و نقاشی و خیاطی و گلدوزی و آشپزی.
آشپزی‌هاش به قدری خوبه که همه دوس دارن.
این زن
یه زن رهاست و مستقل
این زن یه زن وابسته نیست
:)
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
آره...هر روز منظم تر و تمیز تر.
به انرژی مثبت اعتقاد دارین؟ به قانون جذب چطور؟
یعنی میشه؟
ما هر کدوممون تو فکرمون چیزای زیادی داریم.
ارشد و دکتری در کدوم دانشگاه
مهاجرت
تیپ
هیکل
پول
چقدر آرزوها زیادن. شاید ما تنهایی نتونیم برآورده کنیم همه رو واسه همین احتمالا خدا میاد کمک مون و میشه قانون جذب.

خدا جون دوستت دارم :)
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
ساعت ۱۱:۱۱
یعنی کی داره بهم فکر میکنه؟

ببین برو اون کتابه رو بخون چون ۳۰ صفحه بیشتر نیس.
و اینکه به به... چه آشپزی.
من به این فکر میکنم که لابد باید به فکر زندگی خودم باشم.
دنیا وفا نداره
واقعا گاهی باید یکی به آدم بگه
وایسا وایسا ببین خودت خوب میدونی که دنیا وفا نداره و تقریبا همه دارن انرژی منفی میدن.
بابا اصلا من میرم آمریکا
نشد جای دیگه... چی میشه مگه؟
راستش باید این سبک زندگی رو بپذیریم که بله الان دیگه دختر مامانی و بابایی نیستی و باید بری و گسترده تر و رها تر بشی
بله مامان تو رو پرورش داد و بهت خیلی چیزها آموزش داد.
رها کن دختر جان.
کلا بدی ها رو رها کن.
به مثبت ها و فرصت ها بچسب عزیزم.
به پیش برو. لطفا
 

Melodia0

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
5
امتیاز
35
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1402
خیلی خب امروز واقعا روز غریبی بود........همیلتون(گربه ام ) بیش از حد شیطونی کرد و من هم اصلا توان و همینطور انگیزه برای درس خوندن نداشتم البته متاسفانه. .......مثل روزهای قبل پیانو تمرین کردم(1 ساعت )و فقط 1 ساعت درس خوندم........و کل روز رو در یوتیوب و اینستاگرام و همینطور اینجا گذروندم. .....روز شما چطور بود؟
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
شاید قبلا اینکه میخواستم مسیر زندگیمو مشخص کنم خیلی چیز بیهوده ای بود.
الان راجع به متعلقات فکر نمیخوام بکنم.
راجع به نفع اون کار در لحظه و زمان گذاشتن و سرچ کردن فکر میکنم.
مثل کار دیشب. گذشته خوبیش اینه که تو یه خاطره و تجربه داری ازش و اون تجربه رو میخوای یه جای دیگه به کار ببندی. دیگه نمیای فکر کنی اگه اونکارو میکردم بهتر بود. میگی الان میخوام اینکارا رو بکنم.
گذشته همینو داره.

بعد هم اینکه یه سری اتفاقا میفته و باعث میشه تو هی تو مسیر پیشرفت کنی و گیر نیستی.
البته کمی هم به خودمون بستگی داره که تا په حد بخوایم موانع رو از سر راه برداریم یا به خودمون سخت بگیریم.

از خدا ممنونم.
 

Melodia0

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
5
امتیاز
35
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1402
کمی غمگینم امروز......به یاد مادرم افتادم که هزاران کیلومتر دورتر از من مشغول کاریست
که من اطلاعی از آن ندارم.......دلتنگم امروز.......دلتنگ لبخند های پدرم......عطش طنین قهقهه هایش را دارم .....
 
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
مثل همیشه با مسخره بازی تموم شد :)) :))
امتحان زیستم هم که... :-"
زیاد اهل خاطره نیستم خب
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
قاعدتا به من مربوط نیست ولی اگه حرفی دارید و توی دلتون مونده بیاین به بقیه بگین و به صورت خاطره درش بیارین. نترسین از اینکه ممکنه بقیه به ندای درون شما که خاطرات شمان بخندن. شما با نوشتن خودتونو پیدا میکنین. بعدها میاین میخونیدشون و از گذشت و پیشرفت افکارتون شگفت زده میشین.

امروز مبل و ناهارخوری مورد علاقه‌م رو انتخاب کردم و با پارچه هایی مرغوب و دیزاین رنگ مورد علاقه‌م سفارش دادم. همیشه این کار رو دوس داشتم. که خودم رنگ صندلی و مبل و کوسن مبلم رو دیزاین کنم و بدم بسازن!
خلاصه خوشحال

امروز یه ایمیل تپل دریافت کردم و این در جواب ایمیل زیبا و قاب بندی شده من بود!
خلاصه خوشحال

امروز یه پکیج گرون وکب ایلتس رو گروهی خریدیم
و خلاصه خوشحال

امروز نوید دهنده اتفاقات زیبایی برای من بود.
امروز حالم خوب بود و اتفاقات دل منو شاد کردن و به وضوح حضور خدا در زندگیم رو دیدم.
امروز مصمم تر شدم.
شاید اند هنر همه ما اینه که در لحظه زندگی کنیم.
کسی که با مهاجرتش میخواد از مشکلات عمیقش فرار کنه مطمئنا وقتی به مقصد رسید اون مشکلات راحتش نمیذارن.
کوپ کردن با مسائل سخت زندگی اگه ما رو نکشه قویترمون میکنه.
قطعا باید اهمیت بدیم به لحظه لحظه ی زندگی.
من نمیتونم صبر کنم تا فردا بشه و خوشحال باشم.
تا پول دستم بیاد
تا م بره
تا م بیاد
تا این بشه
تا اون بشه...
همین الان.


شب بخیر...من برم درس
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
راستش امشب با داداش صحبت کردم. خب میدونین... قراره یه کم مستقل تر بشیم. دارم چیزای مربوط به مستقل شدنم رو یاد میگیرم. دیدین وقتی به یه دورانی از زندگی عادت میکنیم دل کندن از اون شرایط چقدر سخت میشه؟ حتی اگه اون برهه از زمان بد باشه بعدش واسه شروع مرحله بعد هنوز یه خورده گیجیم.
چراش رو نمیدونم.
آقا به امید اینکه همه مون آدم بشیم و به راه راست بریم. دارم یه سری برنامه ریزی انجام میدم و خب به نظرم مهمن که انجام بشن و خب...نمیدونم. آیا میرسم به علایقم؟
با داستان زندگی من همراه باشین. یه سری کلاس هنری رو دلم میخواد شرکت کنم و یه سری وقت واسه خیلی چیزای دیگه.
آقا من اصلا نمیخوام یه برنامه tough بریزم که اذیت کنم خودمو
اما میدونم واسه رفتن یه سری ملزومات نیازه.


بهم گفت میخوای چیکار کنی البته سوالم رو با سوال جواب داد چون من قبلش بهش گفتم چرا فکر میکنی نهایتش اونه؟
و خب جواب دادم بهش که ببین من برای کشف بیشتر وجود خودم احتیاج دارم سیر کنم. حالا این سیر میتونه عرفانی باشه یا زمینی.
خب وقتی اونا نمیذارن من شانسمو اینجا امتحان کنم من که میتونم به خودم اجازه بدم که چند سال از زندگیم رو وقف این کار کنم. کلا این حس رشد فکری و احساسی رو دوس دارم. اینکه به گذشته م نگاه کنم و لذت ببرم از تجربیات بزرگی که تو این مسیر میشه کشف کرد. دلم نمیخواد راکد باشم. حتی اگر کل محیطی که دارم توش سیر میکنم یه متر مکعب باشه(به شرط این که توش جا بشم)
این شرط خیلی مهمه ها. به نظرم این ماییم که نباید به محدودیت ها تن بدیم. یعنی آقا خانوم شما اگه فکر میکنی محیط بهت اجازه رشد نمیده سپه تتار بشکن!
به قول اون زن تو انیمیشن شگفت انگیزان "برو بجنگ پیروز شو".
کلا این پیشرفت های زندگی هیچوقت بد نبوده. حساب کن یه مبل خوب بخری دیگه دفعه بعد یه مبل سفت تو رو راضی نگه نمیداره. البته در مورد راضی نبودن و کمال گرایی یا همون تمامیت خواهی بحث زیاده. زیادیش زیاده دیگه عاقا بگیرید چی میگم.


گفتم یه کم خودتو شاخ نگیر تو یه انسان معمولی هستی که توی این دنیای معمولی داری زندگی میکنی. من قبلا باور نداشتم باهوشم و فکرمیکردم پشتکار زیادی دارم. اما فیدبک های زیادی گرفتم در مورد اینکه آره brilliant mindset و thinking style و کوفت و درد و مرض
اما میدونید چیه؟ من هنوزم احساس نمیکنم باهوشم. در واقع خودمو در این حد نمیدونم. شاید توی یه جنبه ای یه استعداد خاصی داشته باشم ولی در کل نه راستش. بقیه هی دوس دارن نداشته های خودشونو ببینن و تو تا یه چیزی رو درست گفتی یا حدست درست بود از قضای روزگار یا تجربه زیسته متفاوت که منجر به یه پاسخ یا فکر صحیح شده بهت بگن باهوش که صد البته این چیزا الزاما هوش رو نمیرسونه. نمیخوام بگم خنگم ولی از برچسب باهوش بودن راستش دل خوشی ندارم.
بیاین به آدما بگیم تو چقدر پر تلاشی.
تو جوهره بالایی داری پس بذار بهت آموزش بدم

از خدا میخوام همه ما رو بافرهنگ کنه.



بیاین در مورد جوهره و potentiality آدما بحرفیم. ( آقا ببخشید برای انگلیسی نوشتن من دارم خودمو یه کم آماده میکنم واسه امتحان و انس بیشتر با زبان انگلیسی که صد البته با نوشتن پتانسیل هیچی ازم کم نمیشه و اضافه هم نمیشه اما چیکار کنیم دله دیگه دلش میخواد )
خب به نظر من همه ماها یه سری استعداد های کشف نشده داریم خب؟و باید بگردیم اونو پیدا کنیم. صد در صد یه نفر یه شطرنج باز ماهره یه نفر موسیقیدان یه نفر رقاص یه نفر میکاپ آرتیست و خیلی چیزای دیگه.
بیاین بگردین ببینین کجاها خوبین خیلی؟ دنیا داره به سمت تخصصی شدن پیش میره چرا متخصص نشین؟ بله میدونم گاهی ما برای پرداختن به استعدادمون نیاز به پول داریم اما من فکر میکنم همیشه یه راهی هست.
میتونین از نظر افراد استفاده کنین توی این راه بپرسین به نظرت من تو چی خوبم؟ یا در بهترین حالت از خودتون اما فقط در صورتی که شناخت صحیحی از خودتون دارین.

تو این شرایط قرنتینه فرصت کردم راجع به خیلی چیزا فکر کنم و نمیدونم چقدر خوب عمل کردم که البته مهم هم نیست همینکه یاد گرفتم نماز رو بخونم خودش خیلیه.
به ذهنم استراحت بدم
از تفکر خاص بودن فاصله بگیرم
سبک زندگی آرام رو در پیش بگیرم
و صد البته گام هایی به سوی مستقل شدن بردارم.


بیاین اینجا بیاین این گوشه از قلبم: من از رفتنش هم ناراحتم هم خوشحال. آخه اگه بره من فرصت میکنم استرس رو از خودم دور کنم و رفتار های مثبت تری رو جایگزین کنم و خب قسمت بد ماجرا cope و handle و deal کردن با مسایلی هست که تا قبل از این ندیدمشون چون اساسا وجودشون بی معنا بوده. که البته امیدوارم خدا یاری برسونه و امیدوارم از پسش بربیام.


داشتم یه صحبتی رو گوش میدادم که میگفت آقا جان هر احساسی که در هر لحظه دارید رو درک کنید. مثلا الان ارومم خشنم تنبلم شادم و...
من اومدم به بچه ها حسودی کنم و یه لحظه بخودم گفتم : نه... این کار تو اسمش حسودیه. انجامش نده و ذهنتو متمرکز کن روی چیزای دیگه.
بله و این شد که کلا از فکرم با اون شدت ناراحتیه اومد بیرون و الان اینجوریم که بابا خب جای تو رو که تنگ نکردن!
آره : ))))))))))


چقدر حرف تو دلم مونده !

یه سری واژه: تابستان خوشنویسی رانندگی میز مبل صندلی نرم و رنگی رنگی و گل و مینیمالیسم و نقاشی و رقص و شطرنج و میوه آرایی و گلدوزی و کتاب و ارشد و ایلتس و لیزر و دندان پزشکی و عربی و دولینگو و روزتا استون و تمیزکاری و اشپزی و مطالعه مطالعه مطالعه.

از دانشگاهمون راضی نیستم که به من فرصت نمیداد و اگر میداد به زور میداد و شاید همین زور زوری ها یه کاری کرد و خب امیدوارم به روزای بهتر.
چون چاره ای ندارم.

آقا خداییی فردا دیگهه ۷ صبح.

درسمم نخوندم الکی.
بای تا های
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
آقا بگم برم. یه زمانایی خیلی مثبت میشم و خب حال میکنم با این ورژن از خودم و خب خوبی این مسیله این هستش که دیدم به زندگی مثبت میشه و یه خودباوری بامزه ای پیدا میکنم که آره there is no limitation و فلان و این حرفا
مسیله مهم تر از اون من فکر میکنم اینه که باعث میشه خودمو بالا نگه دارم. نه مغرور طوری و اینا بلکه اگ یه مسیله ای فرصتی شانسی جهشی بود قبول کنم و با سختیاش کنار بیام و بگم به هر حال یه سودی خواهد داشت.
خلاصه اینطوری
بعد اینکه صبر صبر صبر صبر صبر صبر صبر...
این چیزایی که من میخوام یه سری چیزای زمانبرن. خب نمیشه یه شبه یا دوهفته ای خب...!
بعد هم هدف مسیره و مقصد نه مقصد خالص. اصلا نصف بیشتر مقصد به مسیرشه چون وقتی برسی بهش این سختی های مسیر هستن که باعث میشن ما از اون مقصد کیف ببریم و شیرینی دستاوردمون رو بچشیم!
درسته؟
باز من ادای نرد ها رو در اوردم...
بپذیر خلاصه.



بعد من هی با خودم میگم یعنی میشه؟ یعنی میشه؟
آقا میشه میشه.

بعضی وقتا دلم میخواد من الانم بره بزنه رو دوش من ۳ سال پیشم بگه:
عزیز دلم غصه نخور و تلاش کن فقط که چیزای خوبی در انتظاره. چیزاااای خوووب.

البته من چند سال اینده مم میتونه بیاد اگه بخواد... : )))))) به الانم بگه هیچی نمیشه بشین تلاشاتو بکن که قراره به چیزای خیلی خوب و نایسی برسی!!!!!!!!


البته من که امیدوارم. امید در دل من همیشه زنده س :)
 
آخرین ویرایش:

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
از استاد ب متنفرم. واقعا متنفرررم چون یه خواسته غیر منطقی داره و این برخلاف تمام اصول انسانیه. من الان چند روزه درگیر این کار مسخره م و امیدوارم به اینکه گرایش ارشدم اونی نیست که تو توش بخوای افاضه کنی.
بیخیال ستاره. به تجربه ای که در این سیر به دست میاری بیندیش. تو میدونی که بچه ها ماست تر از اون بودن که جلوی استاده مقاومت نشون بدن.
واقعا الان توانایی دارم استاده رو بووووووووووق.

(وای بچه ها من خیلی این ترم تنبلی کردم خیلی میترسم. برام دعا کنین.)
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
قبلا با خودم میگفتم این۲۵ ساله ها چرا میان تو سایت؟ کار و زندگی ندارن؟اصلا سایت چه جذابیتی براشون داره؟
اما الان خودم میام سایت و خاطراتمو میذارم. انگار سایت یه حاشیه امنه. سایت برای من خیلی خاطره داره.
روزا که میگذرن اما محاله که حسم عوض بشه

به این فکر میکنم که ۳۰ ساله م هم که بشه میام سایت. البته امیدوارم اون موقع ایران نباشم.
خسته‌م. خسته.

پایان قصه نیست این اما. بخشی از وجود ما همیشه گره میخوره به جایی. یعنی حساب کن تو خاک اون کشور به یاد خوبی های ایران میفتی!
مثل سمپادیا.

کلا هر جایی از زندگی انگار یه تیکه از قلبمون رو جا میذاریم.
تو که میدونی به جز آغوش تو جایی نداشتم و رفتم
اگه رفتم و تو سراغمو نمیگیری هنوز که هنوزه
اگه به جز خودم کسی دلش برام نمیسوزه

بگو فهمیدی
به خاطر خودت دیگه ازم نخواه که پیشت برگردم.



همش فکر میکنم دوست داشتنی نیستم. یا استرسی و حساسم. توی باشگاه داشتن در مورد یه نفر حرف میزدن که آره طرف اصلا بهش نمیخوره ولی حساسه خیلی هم خوب باهاش حرف زد ولی اون خیلییی حساسه!

یعنی این جمله رو مطمئنم در مورد منم بین اطرافیانم گفته شده. نمیدونم کلا انگار حساس به دنیا اومدم. خیلی دوس دارم از حساسیتم کم کنم ولی نمیدونم میشه؟
انگار یه دایانای درون دارم.
بهترین کار اینه که نخوام جلوی حساسیت رو بگیرم اما یه کمی سفت بودن و اعتماد به نفس واقعی و عزت نفس قاطیش کنم.
امروز فهمیدم چقدر آدمای اطرافم تو زدن حرفاشون به من دقت میکنن و هر چیزی رو نمیگن. ملاحظه میکنن.
دلم میخواد ملاحظه م. رو بکنم. ناراحتیم رو بهش بگم. بهش احترام بذارم. با محبت صحبت کنیم.

خدایا کمکم کن. به من آرامش بده.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
گذر از دوران. یه دوران گذر.

خب بیاین موافق باشین با تحولات اساسی و قدمی به سوی خودتون بودن. اوکی؟
نیاز به تحول رو همیشه داشته باشیم خوبه. راکد باشیم که چه؟
ببین الان مناسب ترین موقع است. اوکی؟
میرم به سمت فرصت ها.


ببند چشماتو همین حالا
پنجره خیالتو وا کن
بنویس رویاهاتو امضا کن
نه به در بسته نمیخوری
خدا همیشه بازه آغوشش
 
بالا