• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خدا رحمتش کنه! جاش خالیه...

  • شروع کننده موضوع HHH
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

HHH

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,765
امتیاز
5,478
نام مرکز سمپاد
مدرسه
شهر
کرج
خیلی هامون هستیم که دوست و آشنایی رو از دست دادیم و کلی هم واسش ناراحت شدیم

درست روز ختمش وقتی چشمون از گریه پف کرده یا بغز گلومونو گرفته و نمی تونیم گریه کنیم تمام خاطرات خوبی که با اون فرد داشتیم یهو یادمون میاد

بخوام جمله رو تصحیح کنم باید بگم تمام خاطراتی که باهاش داشتیمو یادمون میاد و یجورایی با غم از دست دادنش بدی و خوبیشو سر و ته خوب می بینیم

شاید خاطراتی رو مرور کنید که در حالت عادی مسخره و بی معنین ولی وقتی اون طرفو از دست داده باشید یادگاری های قشنگین

می خوام هر کس هست که عزیزی رو از دست داده بیاد و خاطره جالبی داره بیاد بگه اینجا

شاید یاد بگیریم قدر کسایی که الان پیشمونن رو بدونیم ...
 

meli

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,014
امتیاز
8,478
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز کشوری کامپیوتر
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

یکی از پسرهای فامیل ما همسن من بود...

ما از بدو تولد و دوران بچگی با هم بازی میکردیم...

عید پارسال ما میریم خونه ی اینا مهمونی...

این پسره و پسر دایی من با هم برنامه میریزن منو اذیت کنن...

بر میدارن موبایل منو قایم میکنن ما هم اسکل میشیم فک میکنم گوشیمونو گم کردیم...

خلاصه من کم مونده بوده گریم بگیره... :( آخرش دایی ما که صحنه رو دیده لوشون میده :>

بعدم منو داییم میریم میزنمشون گوشیو پس میگیریم ;;)

خلاصه کلی خوش بودیم...

ماه بعد این اتفاق همون پسر فامیلمون سرطان میگیره میمیره :(( :(( :((

خدا بیامرزتش... :( :( :(
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,346
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
یادش بخیر

ی معلم عربی داشتیم تو راهنمایی خیلی خوب بود
ی روز داشتم گریه میکردم یادم نیس چرا بعد این خانوم ایران پرست از کنارم رد شد گفت سارا جان چرا گریه میکنی و ...
ی عالمه قربون صدقم رفت
هفته بعدش تصادف کرد جنازش له شد
خدا رفتگان شمام بیامرزه
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

خاله ی مامانم بچه نداشت ==> نوه هم نداشت طبیعتا :D شوهرش هم قبل از اینکه من به دنیا بیام فوت شده بود اون زمانا تقریبا 65-70 اینا سالش بود فکر کنم

خونه ما تا وقتی من 7 ساله ام بود طبقه بالای خونه خاله مامان بود
24 ساعت خونه اش بودم! :D تفریحم این بود که وقتی میخواد قرصاشو بخوره تا قرصو گذاشت تو دهنش لیوان آبش رو بردارم! :D قرصا هم رو زبونش، تلخ، نمیتونست قورت بده، قیافه اش میرفت تو هم من میخندیدم، اون هی میگفت لیوان آبو بده من نمیدادم :D بعد اینکه کلی عذاب میکشید لیوانو میدادم بش قرصو میخورد 2 تایی میخندیدیم

یه تفریح دیگه هم اینکه میرفتم از تو یخچال غوره میاوردم (تو یخچالش داشت خیلی وقتا! نمیدونم واسه چی :D ) و بعد مجبورش میکردم بخوره غوره ها هم تـــــــــرش :D باز قیافه اش میرفت تو هم من کلی میخندیدم اونم میخندید

اصلا ما همیشه در حال خندیدن بودیم با هم :D

یا مثلا مامانم که دعوام میکرد من گریه +قهر میکردم ار خونه خودمون میرفتم طبقه پائین خاله مامانم هم کلی مامانمو نصیحت میکرد که اینقدر با این بچه دعوا نکن، یهو نزنیشا! :| :D

دیگه... نماز رو یادم داد! + قرآن خوندن احتمالا وایمیسادیم با هم نمیاز میخوندیم، یادم نیست از وقتی رو یادمه که به خاطر کمر دردش نشسته نماز میخوند

یه بارم داشت نماز میخوند من میخواستم کمکش کنم، قبل از عید بود، رفتم سبزه هایی که سبز کرده بود رو آب بدم گند زدم به فرش :D ولی هیچی بم نگفت

خیــــــلی دوستش داشتم کلا همه دوستش داشتن واسه مامانمو خاله هامو داییم مثل مادر بود یه بار یادمه بش گفتم من 4 تا خاله دارم تو ، خاله ناهید، خاله فرشته، (این دو تا واقعا خاله هام هستن) ، خاله فرزانه ( زن داییم :D ) کلی خوشحال شد :D

من پنجم دبستان بودم، حالش بد میشد مدام، سکته مغزی هم کرده بود لکنت گرفته بود بعد هم در حدی شده بود که نمیتونست از روی تخت بیاد پایین منو دیگه نمیبردن خونه اش (خونه ما عوض شده بود ) ولی مامانم هر روز میرفت خونه اش کاراشو واسه اش میکرد

2 روز قبل امتحان مرحله دوم تیزهوشان تلفن خونه مون زنگ زد، من تو اتاقم داشتم درس میخوندم، مامانم تلفنونو برداشت بعد اومد تو اتاقم... داشت گریه میکرد گفت منو بابا میریم بیرونو میایم بم نگفت ولی خودم فهمیدم

واسه اش گریه نکردم بعدا هم از خودم بدم اومد که چرا به خاطرش گریه نکردم ولی خب مامانمو اینا همه اش میگفتن بعد سکته خیلی سختش بود و زجر میکشید همه اش ناراحت بود که بقیه باید کاراشو بکنن یه جورایی شاید فکر میکردم اینطوری راحت شد

روز امتحان مرحله دوم مامانو بابام مسجد بودن، مراسم سوم ، مامان بابای 3pd.f بعد امتحان اومدن دنبال من و سپیده و منو بردن دم مسجد پیاده ام کردن

:-<
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,346
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
یادش بخیر

بابا بزرگم(بابای بابام)
زمستونا خونه ما بود ماهم اونوقت مشهد بودیم
بعد ۷ سالم بود
شیفت ظهر بودیم
اومدم دمه خونه ساعت ۴ یادم افتاد بابا بزرگم تنهاس بعد گفتم گناه داره بلند شه درو باز کنه تا ۶ نشستم دمه در تا بابام اینا بیان
خیلی مهربون بود
وقتی داشت میمرد من ۹ سالم بود
قبلش من دختره ترسویی بودم از همه چی میترسیدم
وقتی مرد من فقط نگاش میکردم
همه گریه
انگار بهم شک وارد شد
بعد از اون ترسم ریخت از همه چی
خیلی بده
کاش نمیمرد
کاش هنوز از بعضی چیزا ترس داشتم
 

MHD.H

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
789
امتیاز
1,069
نام مرکز سمپاد
علامـه حلـی
شهر
تهران
مدال المپیاد
كامپيوتر ، فيزيك (در حال مطالعه)
دانشگاه
ایشالله صنعتى شریف
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

مادربزرگم (مامان بابام)
فک کنم از همه کس بهم نزدیک تر بود
همیشه توی کارام بهم کمک میکرد و دل داریم میداد
ولی اواخر دیگه مریضیش اوت کرد و فوت کرد
خدا بیامرزتش
الان دلم خیلی براش تنگ شده :(( :((
 

raman

Hatter
ارسال‌ها
253
امتیاز
2,846
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

بابا بزرگم...
بعد عملش اوردنش تو بخشو دیگه داشت مرخص می شد...منم هفت سالم بود فک کنم...قایمکی بردنم تو اتاقش و از لای اون همه سیم و دستگاه که بهش وصل بود پیشونیشو بوسیدم.تا آخرین لحظه که از اتاق میومدیم بیرون نگاش کردم و الآن تو دلم می گم چقد خوب شد آخرین بار که دیدمش تا آخرین لحظه نیگاش کردم... :-<
 

sogand1374

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,858
امتیاز
8,753
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

مامان بزرگم.......
اون منو بزرگ کرد...خیلی چیزا یادم داد...
برام بستنی میخرید....منو میبر پارک......
آخرین کسی که مامان بزرگمو زنده دید من بودم!! :((
من آخرین بار دیدمشو..بعد از اون دیگه فوت کرد....
چه قد دلم براش تنگیده...
روحش شاد.....
 

saranaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
996
امتیاز
4,711
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

شوهر خالم یه پاشو قطع کرده بودن بار اول که دیدم فقط نگاش کردم و افتادم رو زمین اون موقع 8 سالم بود خیلی سر به سرم می ذاشت منم کلی واسش شیرین زبونی می کردم
وقتی مرد پسر خالم یه سالش بود هیچ وقت واسش گریه نکردم با اینکه خیلی دوسش داشتم هنوزم وقتی سره قبرش می رم ازش می ترسم
 

lof

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,866
امتیاز
10,628
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
دانشگاه
پلى تكنيك تهران
رشته دانشگاه
مهندسى معدن
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

دیروز یاد پدر جون افتادم

یادش بخیر چقدر باهاش خوش میگذشت

با هم میرفتیم کلوب فیلم اجاره میکردیم میرفتیم میدیدیم

برام چقد دفتر نقاشی و مداد رنگی میخرید

اون همه پارکی که منو می برد و برام بستنی می خرید

یادمه بانی خرگوشه با سگام بازی میکردم یه جاش گیر کرده بودم واسم ردش کرد

اون بار از یادم نمیره که خودمو خیس کرده بودم به مادرجون هیچی نگفت خودش شلوارمو شست بعدم گفت فراموشش کن

تو دانشگاه زبان درس میداد چقد به ما سعی میکرد با بازی و خنده زبان درس بده

درست یادمه شب آخر خونه ما دعوت بودن

سرحال مثه همیشه

شب موقع رفتن دعوتمون کرد فردا ناهار بریم پیششون

اما.. اما..

دیگه ندیدمش

پدرجون الان 8 ساله که از داشتنت بی نصیبم

دلم برات تنگ شده

فقط یه چیز میتونم بگم روحت شاد


پ.ن:

این تاپیک منو بعد از مدتها یاد پدربزرگم انداخت

بعد از مدت ها اشک توی چشمای من حلقه زد

فهمیدم هنوز قدرت گریه دارم

فقط میتونم بگم

ممنونم
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

بچه بودم... مامان بزرگمو خیلی دوس داشتم..

یه روز جمعه بود ما هم رفته بودیم سینما... یادمه فیلمش خنده دار بود... بعد که رسیدیم خونه تلفن زنگ زد..

من برداشتم.. نشناختمش.. گف مونا جون مامانت هس؟ من گفتم آره. گف گوشیو میدی بش؟ -صداش گرفته بود یه خورده هم مهربون شده بود-

گفتم شما؟ گف من زن داییتم. دلارام.

دادم به مامانم دیدم تلفن از دستش افتاد . جیغ و داد کرد. من همین جوری موندم.

بعد بابام زنگ زد به خونه مادر بزرگم. بهش گفتن : دیدار تا قیامت.

یه آژانس گرفتیمو رفتیم خونه مامان بزرگم. همه گریه میکردن. شلوار من مخمل قرمز بود


""""""""""

بعد که فهمیدم تنها خاطره ای که تو مغزم بود این بود که با هم میرفتیم حموم.. هر چی فک میکردم هیچ خاطره ای ازش یادم نیومد :|

"""""""""


خیلی سَخ بود واسم... #S-:
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

بابابزرگم :(
بچه بودم داشت حافظ میخوند گفتم بلدی فال بگیری؟ گف آره
گفت نیت کن یه صلواتم بفرست
کتابو باز کرد شعرو خوند منم هیچی نفهمیدم گفتم خب ینی چی؟
بعد هر کار بدی که میکردم گفت این کارو رو نکن بعدم پاشدم رفتم با خودم گفتم من مگه بچم اینا رو بهم میگه :(

شفاف ترین خاطرمه ازش :((

پارسال فوت کرد :-<
خدا بیامرزتش :(
 

brano

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
421
امتیاز
1,054
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

پسرعموم فقط 2 سالش بود
پارسال فوت کرد
یه بار سوار تاب کردمش شروع کردیم شمردن
من گفتم یک
اون گفت 2
من گفتم 3 نمی تونست بگه 4 باز گفت 2
دخترعموم یه سال از اون کوچیکتره اما همه چیزش عین اونه حتی شمردنش! :( :(
 

مهرناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,051
امتیاز
3,242
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
NeYshaBerliN
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

شخص خیلی نزدیکی بهم تا حالا فوت نکرده ...مامان بزرگ بابابزرگم رو که نمیرفتم ببینمشون ...طفلک بابابزرگم هی زنگ میزد میگفت پاشو بیا ببینمت ...خلاصه یه بار عید رفتیم دیدیمش دیگه از عید طفلک هر چی زنگ زد نرفتم ببینمش :(بعد دوماه فوت کرد....خدا بیامرزتش :((
9 سالمم بود مامان بزرگم فوت کرد...
یه مسئول آزمایشگاه داشتیم ...پارسال کشتنش X_Xمنم از سال دوم راهنمایی تا پارسال یکسره تو آزمایشگاه سر کلاس روباتیک و روباتامون ول بودیم ...خلاصه خیلی باهم صمیمی بودیم....پارسال خبر دادن کشتنش تیکه تیکش کردن :((تا سه چار روز یه جا تنها بودم هی برمیگشتم پشت سرمو نیگا میکردم فک میکردم روحش اطرافمه داره واسم منبع تغذیه میاره :D
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

اخ اخ رو زخمم نمک نریزید ......
زنگ اخر بود با پسره دعوام شد سر یه چیز الکی.
پس فرداش خبر اومد که همون پسره مرد.
هنوز نمی دونم چه کار کنم؟
خیلی پشیمونم.
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

امروز اولین سالگرد فوت بابابزرگمه. یعنی ساله قمریش. چون شب قدر فوت کرد گفتن سالشو شب قدر بگیریم بهتره.
7-8 سال بود سکته سوم رو کرده بود. به زور حرف میزد. سمت چپ بدنش درست کار نمیکرد. دیالیزی بود. یک روز در میون میرفت دیالیز. جنازه برمیگشت. خونشون طبقه پایین خونه ماست. هر روز میدیمش. خیلی دل نازک و مهربون بود. وقتی سالم بود هر وقت میامد خونمون حتما آجیلی شکلاتی چیزی میاورد. اگرم ما میرفتیم خونشون ک دیه سنگ تموم میزاشت. ولی وقتی سکته کرد. درسته دیه نمیتونس اونقد برسه بهمون. ولی مهربون تر شده بود. دل نازک شده بود.
تلویزیون ک از جنگ و جبهه نشون میداد. میزد زیر گریه یهو. آخه داییم شهید شده...
جنگ دقیق یادم نیس غزه بود یا لبنان. همش میدید برای اینا گریه میکرد. خیلی دلم میسوخت به حالش. یک جوراییش بهش حسودیم میشد ک انقد مهربون و دل نازک بود.
خیلی خیلی دلم تنگ شده براش.
همه میگن شب جمعه ک فوت کرده اونم تو ماه رمضون و شب قدر. حتما خدا خیلی دوسش داره. فک نکنم به دعای من نیاز داشته باشه. ولی بازم میگم خدا رحمتش کنه. :((
 

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,113
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

یه اخوندی بود باش رفتیم ارومیه شب فکر کنم تولد پیامبر از اون کمپ جند صد بلکم چند هزار نفری تقریبا یه 5 نفری رفتیم نماز خونه گفتیم چه کار کنیم؟هیچ کس ایده ای نداشت به این نتیجه رسیدیم که جوشن صغیر بخونیم
نمی دونم چه نمازی بود که اون حاج اقا و و یکی دیگر از روحاتنی های بزرگ داشتن می خوندن ما نشسته بود یعنی وضو نداشتیم که نماز بخونیم یه بچه ه رفت پشت میکروفون و به طرز خیلی خنده داری سوره توحید را خوند ما(من و برادرم)به شدت خندمون گرفته بود اخرش نتونستیم خودمون را کنترل کنیم و خندیدیم قاه قاه یهو دیدیم همین روحانیه که گفتم دوستمون بود هم نماز را ول کرد و خندید اون یکی روحانیه هم که گفتم از روحانی های بزرگ هم بود خندید خلاصه همه نماز ول کردن(منظور از همه همون دو سه نفری که بودن) و شروع کردیم به خندیدن بعد یه ربع گفتیم بریم وضو بگیریم یهو دیدیم همین دوستمون هم بلند شد با تعجب نگاش کردیم گفت برا تجدید وضو میام!دو باره کلی خندیدیم
یه بچه کوچیک داشت خییلی خوش صحبت بود
پارسال تو خونه یادش کردم به مامانم گفتم کجاست؟گفت خدا بیامرزدش یه یک سالی هست که در تهران رفت زیر ماشین
 

xxfairladyxx

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
547
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 -
شهر
مشهد
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

=(( خوش به حالتون .... من ارزو به دل موندم .... دریغ از 1 پدر بزرگ :( خواهرم تعریف میکنه من اینجوری نگاش میکنم :|

خاله مامانم بودن ! یادمه 1 بار من و دختر داییم تو زیر زمین خونه مامان بزرگم بودیم ! بعد نباید میرفتیم اونجا ! بعد خاله مامانم اومدن ! ما هم اینجوری X_X بعد التماس که نرن بگن ! اخرم گفتن ! خیلی بده با 1 ادم مرده خاطره خوبی نداشته باشی .... :-<
 

lady star

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
278
امتیاز
3,761
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تبریز
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

سه سال پیش مادربزرگم فوت کرد.مادربزرگم بیماری قلبی داشت.
مادربزرگم من و داداشمو بیشتر از بقیه ی نوه هاش دوست داشت وقتی رفتم مادربزرگمو تو بیمارستان ببینم دیدم دارن احیاش می کنن
خیلی شوکه شدم .
اخرین تصویری که ازش تو ذهنم هست اینه که داشتن احیاش می کردن
من هیچ وقت نتونستم ازش خداحافظی کنم ولی همیشه به یادشم
روح همشون شاد
از کسیم که این تاپیک و زده ممنون ...دوباره یادمون انداخت چه عزیزایی رو از دست دادیم
 

ImPiSh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
371
امتیاز
1,120
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فـرزانگان یـک
شهر
تهران
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...

خدا رحمتش کنه محسن رو :(
تو عید مرد
تو جاده با زن و بچه اش تصادف کرد
پسر همسایه قبلیمون بود
یادمه بچه تر که بودم با داداش کوچیکاش، فرشاد و فرهاد فوتبال و پلی استیشن بازی می کردم :(
با اون بازی نمی کردم چون خیلی بزرگ تر بود
یه بچه 6 ماهه داره :(
زنش هم سالمه
ولی خودش درجا فوت کرد
خدا رحمتش کنه :( :-<
 
بالا