خاطرات شیرین از کلاس درس

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Sarina_ahm
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سال پنجم تو کلاسای تیزهوشان یه معلم ریاضی مرد چاق خپل داشتیم که همیشه صندلیش رو میذاشت کنار من...
یه روز یکی از دوستام یه سوالی رو پایه تخته اشتباه نوشت...
استاده بلند شد توضیح بده منم مدادم افتاد رو زمین...
اومدم برش دارم سرم رو صندلی معلممون قرار گرفت تو همین لحظه استادمون نشست...
منم داد زدم:کمک خفه شدم کمکم کنین آقا بلند شو خفه شدم =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

یادش بخیر. 8-^پار سال یه مدرسه بود و یه 2/a. ;Dیه معلم شیمی داشتیم واقعا اسکول بود.نکته:(6تا از ما شیطون تر ومعروفتر بودن )یه بار تصمیم گرفتیم دسته جمعی خودکارا رو بندازیم بعد همه دولا شیم ورشون داریم.خلاصه,انداختیم ولی اون 6 نفر و 2-3 نفر دیگه خندشون گرفت.این اینجوری :-L برگشت گفت :بی شعور بیشعور خفه شو خفه شو.حالا ما همه اینجوری :oمونده بودیم چون این اصولا فحش نمیداد.تا اخر زنگ پشت سرش مسخرش کردیم خندیدیم. ;D



ما 5شنبه ها 2 زنگ ورزش داشتیم یه زنگ ازمایشگاه.تولد یکی از بچه ها بود اینم محض مزاح فشفشه اورد و گذاشت روی یه کیک ساده.(غیر خامه ای)هفته ی معلم هم بود و ما کلاسو تزیین کرده بودیم و جلوی در نوار فیلم اویرون کرده بودیم. ;Dفیلمشو داشتم ولی اشتباهی حذف کردم. :((خلاصه این ب ایها رفتن مارو لو دادن.مدیرمون قدش کوتاهه اومد تو هرچی فحش تو دهنش بود داد بعد شروع کرد به کندن تزیینات.یه صحنه ای بود این زنه انگار دخیل بسته اویزون شده بود به نوارا و اینا رو میکشید.رسید به پنکه که بهش نوار اویزونده بودیم.این هی روی پاهاش بلند میشد که دستش برسه نمیرسید.برای اینکه ضایع نشه گفت:ب...... بیا اینارو بکن تا نکندمشون! ;D :))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سر کلاس ادبیات معلممون(قراول :-&)گفت : عباسی خودآزمایی یک رو بخون!؟ :-??
بعد من گفتم دفتر نیاوردم.
قراول جوش اورد . X-(برام 0 گذاشت.
منم انگار نه انگار0 گرفتم. :-"
گفت : کی خودآزمایی درس15و16 رو نوشته ؟؟؟
هیچ کی ننوشته بود.
برا همه 0 گذاشت.
قراول چسبید تو دیوار. منم =)) =)) =))
کلاس :))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

معلم مهارتی ما کلی فکر میکنه فعالیت های خلاقانه آماده میکنه واسه ما!
بعد اون روز کارمون این بود که این یه سری آدم رو گفته بود ما باید صفاتشون رو حدس میزدیم ! ( مثن با مهارت متظاهر و اینا :-" )
اون روز ماها خیلی کار داشتیم واسه بازارچه و اینا ، بعد این اجازه نمی داد بریم ، بچه ها هم عصبانی بودن :))
بعد قیافش اینطوری شده بود : [-o< بچه ها صفت بگید فحش ندید ! [-o<
بعد مثن از اونور کلاس : _ خانوم عمه اش آشغاله !
_ خانوم پدر و مادر نداره :|
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

دیروز معلم شیمی سر کلاس برگشته مجله های ریاضی بهم نشون میده میگه اینارو خوندی؟ واسه المپیاد باید یدونی منم هی نگاه میکردم با خودم میگفتم خاک بر سرم من اصلا اینارو ندیدم تا حالا
بعد بهش میگم اینارو از کجا اوردین میگه از دفتر برداشتم ماله آقای ایزد موسی هست
من :o(آخه این اصلا این شخصو نمیبینه روزاشون که میان فرق میکنه خودش کش رفته بود تازه این آدم چند تا دکترا داره فکر کنم منو چه به مجله هایی که اون میخونه)
بعد برگشته به من میده میگه شنبه بیار بزارم تو دفتر

وای خدای من از دست معلمای ما از ماهام شاهکار تر هستن
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سال اول راهنمایی که بودیم یه معلم تاریخ داشتیم خیلی من از این بدم میومد.

آخرای سال یه روز گفت بچه ها هرکسی نظری انتقادی پیشنهادی داره رو یه کاغذ بنویسه بده به من اسمشم ننویسه!

منم یه کاغذ برداشتم با یه خط اجق وجق که شناخته نشه بزرگ بزرگ نوشتم:

"من خیلی از شما بدم میاد. شما واقعا معلم افتضاحی هستید که نه اخلاق دارید نه بلدید درس بدید. من یکی از این درسهایی که شما تا به حال دادید هم بلد نیستم. واقعا برای مدرسه متاسفم که همچین معلمهایی رو برای درس تاریخ ما میاره. خوشبحال بقیه کلاس ها که معلمشون یکی دیگس..."

بعد معلمه برگه ی همه بچه ها رو جمع کرد وقت آزاد داد رفت برگه ها رو خوندن...

به برگه ی من که رسید گرفتش بالا گفت این برای کیه؟

- :-"

- خب بگه کیه من که کاریش ندارم فقط میخوام بدونم کیه...

- :-" :-" :-"

-نمیگین؟ میخوام مشکلمو باهاش حل کنم :-< بخدا کاریش ندارم :-<

-من بودم :-" X_X :-" X_X :-"

-تو بودی؟ #-o

-بله X_X

-تا حالا هیچکدوم از درسایی که دادم رو نفهمیدی؟ :-<

-نه خیر X_X

-از من بدت میاد؟ :-<

-نه دروغ گفتم این بخششو :-"

- :-< :-< :-<

بعد دیگه ماام کلی پشیمون که دلطرف رو شیکوندیم و اینا رفتیم عذر خواهی کردیم :-<

بعد سر امتحان پایان ترم با این که سه تا سوال رو ننوشته بودم و تقلبمم گرفته بودم بهم 19.25 داد 8-^

سال بعدشم از مدرسمون رفت :-<
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

زنگ آخر مطالعات داشتیم.
محمدی گفت بیاین فعالیتا رو بخونین.
ما گفتیم بریم پایین والیبال.
گوش نکرد. رو به رقیه کرد گفت پاشو فعالیت 9 رو بخون.
رقیه کتابشو باز کرد،اینم برداشت گفت ازت خیلی خوشم میاد همیشه تکالیفتو انجام میدی.
اینم بلن شد که بخونه.
10 مین ساکت بود.
بش گفت چرا نمیخونی؟
گفت:من فک کنم ننوشتم!
چسبید به دیوار حال کردیم.
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سر کلاس فیزیک نشسته بودیم که معلممون منو صدا زد تا برم ویکی از حالت های عبور نور از عدسی مقعر رو رسم کنم من هم به خاطر امتحان شیمی که اون روز داشتیم هیچی فیزیک نخونده بودم خلاصه رفتم وبلد نبودم معلممون هم منو از کلاس انداخت بیرون : خیلی بهم بر خورده بود برای همین واسه جلسه ی بعد خوندم .رفتیم سرکلاس و معلممون یه سوال گفت من واسه حلش داوطلب شدم رفتم پای تخته و شروع به حل کردم ولی متوجه شدم که سوال یه چیز دیگه بوده و من اشتباه نوشتم شانس بدمن باید از همون عدسی مقعری استفاده می کردم که دفعه پیش به خاطرش ز کلاس اخراج شدم من هم دسپاچه شدم و نمی تونستم حلش کنم گفتم مثل اینکه یه بار دیگه قراره اخراج بشم بالاخره بچه ها یه کم خواهش کردند و من هم با گریه به خودم لعنت می گفتم و با خودم می گفتم چه غلتی کردم داوطلبی اومدم در اخر معلممون راضی شد و من هم نشستم و تا اخر زنگ سرم از روی دفترم بالا نیومد. اون روز اخرین باری بود که من داوطلب کاری رو انجام دادم
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سال سوم راهنمایی من روی دوستم شیر ریختم اونم خواست تلافی کنه یه لیوان شیر رو آورد که بریزه رو من ، من هم رفتم وایسادم جلو معلم که نریزه روم ولی متاسفانه ایقدر بیشعور بود که لیوانو آورد پشت من بعد یهو صدام کرد، من هم تا برپشتم دیدم اونه جاخالی دادم ، بنده خدا معلمه !!! از سر تا پاش شد شیر!!!! حالا این دوست بد بخت من تا پنج دیقه تو شک بود معلمه هم همین جوری نگاش میکرد تا اینکه به حرف اومد و هی میگفت : خانوم....خانوم... هیچی دیگه شانس آوردیم معلمه از این اسکلا بود که هر چی بهش میگفتی قبول میکرد ما هم بهش گفتیم خانوم اتفاقی بود ببخشید ، اونم با کمال آرامش(!!!) گفت اشکال نداره دخترم پیش میاد!!! حالا ما رو میگی تا آخر زنگ همین جوریدلمون رو گرفته بودیم میخندیدیم!!!!!! =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سر کلاس تاریخ دبیرمون داشت از بقیه درس می پرسید، منم بیکار بودم غلط گیرمو برداشتم روی گچ پام شروع کردم به نوشتن؛ بعد این غلط گیره تهش بود باید با زور و قسم و اینا ازش استفاده میکردم (نکته اینکه میز اول میشینم [ژانر بچه مثبت ;;)] ) بعد یهو دبیرمون صدام کرد گفت : چیکار می کنی؟
-: هیچی خانوم نقاشی می کشم ;D
-: کجا ؟
-: روی گچ پام ! :>
-: چی میکشی؟
-: آرم سمپاد رو ! ;;)
-: چی هست؟ :-?
بعد براش توضیح دادم کاملا بعد کلاس ترکید از خنده! :))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

سر کلاس بودیم بعد این میز معلممون که روی سکو بود کشیده شده بود تا لبه بعد دبیرمون اومد پاشه از سر جاش میزه تکون خورد و افتاد پایین معلمه هم باهاش اومد پایین ... حالا ما نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم اصلا یه وعضی! :))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

پارسال آخرين جلسه ي مطالعات(قبل از عيد)...... 8-^:
آهنگ+شيريني تعارف كردن انسيه+فيلم برداري من+بچه هاي خوب و صميمي پارسال!!!! :x
چه كلاسي بود پارسال،چرا متفرق شديم آيا؟! :(( :(( :((
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

یه بار که امتحانه ادبیات داشتیم مبحثاش خیلی زیلد بود بچه ها هم خیلی شاکی بودن (این معلم ادبیاتمون خیلی رکه)روزی که امتحان داشتیم اومد گفت بچه ها دیروز منو فحش میدادین و نفرین! میکردین؟؟!!! چون دیروز سردرده خیلی بدی داشتم سرم داشت میترکید مطمین بودم کاره شماست
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

ما تو کلاس بودیم زیست داشتیم اون هم تشریح قلب بعد وقتی تو ازما یشگاه بودیم با بجه های کلاس خوندیم ضربان قلب من تند میزنه می خواد اروم بزنه معلمون برای همه منفی گذاشت :)) :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

ما آخرين جلسه ي فيزيک و رياضي رو کلا به بزن،برقص گذرونديم!خيلي خوش گذشت!بعد جلسه ي آخر کمبريج رو هم رفتيم برف بازي،اينقد برف زديم ته صورت دبيرمون کلا ترکيب دماغ عمل کرده اش بهم ريخت!
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

این خاطره تو کلاس نبود ولی با معلم ها بود
یه سری با معلم ریاضی و اجتماعی قرار گذاشتیم رفتیم درکه
خلاصه از کوه رفتیم بالا و یه سری از تو این رودخونش ردشدیم چقدرم یخ بود پاها سر می شد میرفتیم توش
تو مسیر یکی از این رودخونه ها هم من تعادلم رو از دست دادم بعد کفشام که تو دستم بود خورد تو صورت معلم ریاضیمون که پشته سرم بود :-[ :-[
خیلی بچه خوبی بود هیچی نگفت :-" :-" :-"
بالا هم یه جوجه زدیم تو رگ ^-^ ^-^
ولی برگشتنه دیگه هیچکس نا نداش (:| (:| (:|
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

پارسال روز اخري كه ميومديم مدرسه بود ما كلاسا رو تعطيل كرديم رفتيم كلي خوراكي و ساندويچ و اينا گرفتيم كه اونجا دور هم بخوريم
ساندويچ و چيپس و ماست و بستني و ابميوه و اينا بود
موقه ي ماست كه شد 2-3 تا ظرف بزرگ داشتيم يكيو خورديم بقيش رفت پايه ماست بازي :))همه تا مچ ميكردن دستشون رو تو ماست ها ميزدن به همديگه
آخرشم يكي از ظرفاي خالي ماست رو برداشتيم توش ابميوه و نوشابه و بستني ريختم چيپسم خورد كرديم توش شد معده ي دوم رياضي :x :))عكساش هست اگه پيدا كردم ميذارم!

وقتي هم خواستيم بريم خونه نميشد سوار سرويس شيم كه!!!!يكي از دوستام از اون كلاسيا بود رفت شير اب و باز كرد اول يكم دستش رو خيس ميكرد ميزد به مانتوي من كه پاك شه ماستا
ديد جواب نميده گفت برو عقب وايسا :-"شلنگ اب رو گرفت سر تا پاي من!!!!اصلا اون روز از بهترين روزاي مدرسه بود واسم :))


ا!!!
اين از كلاس درس نبود:-" ولي به هر حال حوادث سر كلاس با حضور دبير مربوطه بود:-"
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

ماشاالله این قد ساعت دینیمون مفیده ک نگو...
ی روز زنگ دینی،بچه ها خوردنی سر کلاس آورده بودن
یکی فلاسک چایی،یکی قند ،یکی لیوان یک بار مصرف ،یکی نون بربری منم چن تا قالب پنیر بردم.
رفتیم ته کلاس!
چیز میزامونو در آوردیم(منظورم همون چیزایی ک بالا نوشتم) و شروع کردیم ب تناول(جاتون خالی)
وا3 یکی چایی ریختن،اومد لیوانو برداره،داغ بود دیگه ار دستش افتاد.و صدایی ک داد ی طرف،ی دفه پخش شد چایی ها کف زمین،
دبیره یهو برگشت :چی بود ،سریع اومد ته کلاس(ما هم نتونستیم چیزامونو جم کنیم)
همه رو دید !!!
واوئیلا!!!
خدارو شکر ما رو بیرون انداخت!(حداقل سر درس مسخره اون نموندیم!!!)
 
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس

زنگ شیمی بود و معلم مورد علاقه من :x ...
الهی فداش بشم؛ کل زنگ داشتیم شوکولات بین هم ردو بدل میکردیم هیچی نمیگف
میخواس یه جوری به من بفهمونه که بسه بچه جان، انقد سرزنگ من شوکول نلمبون ~X(؛ واسه همین بازبون خوش گفت: چی شده بچه ها؟ چیزی خوردید که تلخ و بدمزه بوده که قیافه هاتون این شکلی شده؟ ;)
ماهم گفتیم: نه خانوم؛ خوابمون میاد =))
(رونیست که سنگه پای قزوینه)
دیدیم خیییلیییییی گناه داره شوکولاتارو گذاشتیم کنار اسم فامیل بازی کردیم
5 نفری بلند میگفتیم استپ استپ ;D
کلا کلاس رفته بود روهوا
ولی از اون جا که معلم واقعا باجنبه اییه هیچی نگف
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺯ ﮐﻠﺎﺱ ﺩﺭﺱ

معلم زبان فارسیمون خیلی درک داره و با جنبس
یک جلسه قبل عید بود به گفتیم آقا ما الان همه تو زجو عیدیم حال درس نداریم
گفت باه اگه الان گو ندین درس دادن منم فایده نداره
سر کلاس مافیا بازی کردیم
یبارم تولد بچه ها بود اجازه داد سر کلاسش تولد بگیریمو اون پارسال بهار رفته بودیم... رو پخش کردیم خیلی حال داد
من جلسه ی پیش دعوتش کردم بیاد سمپادیا
 
Back
بالا