به چشم هات اعتماد نکن. اونها فقط محدودیتها رو نشون میدن. با فهم و درکت نگاه کن، دنبال چیزی بگرد که میدونی و راه پرواز رو خواهی دید. محدودیتی در کار نیست!
هریک از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است. فرصتهای از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن میگویند زنده بودن. اما در درون کلهی ما -دستکم این جایی است که من تصور میکنم- جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسههایی نظیر این کتابخانه و برای فهم کارکرد قلبمان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چندی از همهچیز گردگیری کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدانهای گل را را عوض کنیم. به عبارت دیگر، همیشه در کتابخانهی خصوصی خودت به سر میبری.
زندگی من وقتی یک دختر کوچولو بودم ، در انتظار بیهوده یِ خودِ زندگی گذشت. گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد ، مثل بالا رفتنِ پرده ای یا شروع شدنِ چشم اندازی ! هیچ خبری از زندگی نمی شد،خیلی چیزها اتفاق می افتاد ، اما زندگی نمی آمد و باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم ، چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم!
هر آدمِ بدردبخوری در این مملکت یا باید كشته بشود یا باید تن به نوكری بدهد ؛ یا این که خودش را نابود كند ، درست مثلِ هدایت !
لنین گفته بود : ما در این كشور آدم دانشمند كم نداریم ؛ آنچه كم داریم انسانِ شریف است !
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.
گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...
- فقط به یک چیز نیاز است، و آن هم شهامت توقف بیشعوری بودن است.
- اگر بیشعور ها عاشق میشوند فقط به یک دلیل است: آنها میخواهند در هیچ چیز کم نیاورند، از جمله عشق!
- فکر نمیکردم ک بیشعور باشم. فقط مثل یک فرمانروای زورگو بودم که تنهای زمانی خشنود میشدم که داشتم حرمت و شادمانی اطرافیانم را ضایع میکردم.
- بیشعوری یک تعریف نیست، یک تشخیص از روی کار های افراد است. شاید من نتوانم یک بیشعور را تعریف کنم، اما وقتی اورا می بینم میتوانم اورا شناسایی کنم.
- بیشعور ها کسانی هستند که حرص مقام و قدرت دارند، هیچ جایگاهی کسی را بیشعور نکرده است، اما بیشعور ها در مقام های بالا یافت میشوند.
- بیشعوری مرض وقاحت و استفاده از دیگران است.
- معضل بیشعوری این است که فرد بیشعور قبول نمیکند که بیشعور است.
- آیا کسی را مسخره کرده اید؟ آن را بنویسید و درباره آن فکر کنید، بیشعور نیستید؟
به عقیده من بیشتر مردم،بیشتر وقتها دروغ می گویند. نه بیشترمردم ،که همه مردم همه وقتها دروغ می گویند ! فقط وقت هایی که تنها هستند ممکن است راست هم بگویند. اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها می شود ،تنهایی اش پر است از دروغهایی که در میان جماعت و با دیگران گفته بود. حق هم دارند که دروغ بگویند،ارباب؛چون که حقیقت آدم را دیوانه می کند
کتاب کلیدر
نوشته محمود دولت آبادی /نشر فرهنگ معاصر
آنچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا برمی انگیزد «چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست.
آن ها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند.
آن ها با اعداد کوچک به ما حمله می کنند.
آن ها با صفر مطلق شان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها می آیند.
همان موقع بود که این فکر به سرم زد : اگر خانم ترتن درست می گفت و در وجود ما، ۲۰ میلیون اتمِ شکسپیر وجود داشت، شکسپیری که ۴۰۰ سال قبل در جای دیگری از زمین زندگی می کرده، پس حتماً اتم های فرنی هم در بدن ما وجود دارد؛ و حتماً تعدادش از اتم های شکسپیر بیشتر است، چون فرنی با ما بوده، با ما نفس کشیده، راه رفته، غذا خورده و خندیده؛ او بخشی از وجود ما بوده و برای مدتی طولانی به همان شکل باقی خواهد ماند.
برای لحظه ای، دنیا را مثل تکه های یک لِگو تصور کردم که باهم اشکال بی پایانی می سازند و بعد از هم جدا می شوند و برای شکل های جدید دوباره به هم پیوند می خورند.
این چند روز که بحث "غیرت" داغه به نظرم این بخش از کتاب قابوسنامه جالب اومد:
《و دیگر بکوش تا به هیچ وجه او[زن] را غیرت ننمایی و اگر رشک خواهی نمود، خود، نخواهی بهتر بُوَد که زن را رشک نمودن بهستم، ناپارسایی آموختن بود. و بدان که زنان به غیرت بسیار مردان را هلاک کنند و نیز تن خویش را فرازِ کمتر کسی دهند از رشک و حمیت باک ندارند. و اما چون زن را رشک ننمایی و با وی دو کیسه نباشی بدانچه خدای تعالی تو را داده وی را نیکو داری، از مادر و پدر و فرزندِ تو بر تو مشفقتر بود، خویشتن را از وی دوستتر کس مدار! و اگر غیرتش نمایی از هزار دشمن دشمنتر شود و از دشمن بیگانه حذر تُوان کرد و ازو نتوان کرد.》
قابوسنامه، عنصرالمعالی ، تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی_فرهنگی، ۹۷ ، ص ۱۳۰- ۱۳۱
این کتاب ۹۰۰ سال پیش نوشته شده!
انتشارات علمی_فرهنگی چاپش کرده(تصحیح استاد غلامحسین یوسفی)
سی هزار تومنم بیشتر نیست قیمتش.
اگه دوست داشتین کتاب رو بگیرین.
نصیحتهای عنصرالمعالی(شاهزادهای زیاری، همسر دختر سلطان محمود) به پسرش، گیلانشاه، هست.
۴۴ بابه
و در مورد همه چی توش نصحیت هست
از "در آیین شراب خوردن" و " مزاح کردن و نرد و شطرنج باختن" و "گرمابه گرفتن" تا " در فزونی طاعت از راه دانش" و "عشق ورزیدن" ( این باب موردعلاقهی منه :) ) و "جوانمرد پیشگی"
برخی افراد تصمیم میگیرند متخاصم باشند تا متناهی بودن خود را انکار کرده، بتوانند خدا باشند و تعیین کنند چه کسی زنده خواهد ماند و چه کسی خواهد مرد.
نظامهای روان درمانی پروچاسکا_درمانهای وجودی
Many that live deserve death. And some that die deserve life. Can you give it to them? Then do not be too eager to deal out death in judgement. For even the very wise cannot see all ends
Gandalf - The Fellowship of the Ring - J.R.R. Tolkien
از آدم ها بُت نسازید این خیانت است!
هم به خودتان هم به خودشان!
خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند...
و شما در آخر، میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته!