ديالوگ‌های ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
خوب گوشاتَه وا کن ببین چه وَگویم ژاندارم پنج هزاری
من نمیدانم تو از کدام دهات آمدی
ولی اینجارَه بهش وَگویند برَرَه
اگر بخوای اینجا جفتک شلتاق وَندازی
جفت گوشاتَه وَبُرم وَزارم کف دستت

شب های برره
 
ایران برگر از فیلم های طنزی بود که دوست داشتم. فیلمنامه خوش داستانی داشت.
یه شخصیتی بود که پیر ده بود، سردار عبدالکریم زاهد، که ديالوگ هاش فوق العاده بودن مخصوصا با اون لحجه جذابشون...

"شیطان از در تملق وارد می‌شه...تملق نکنین... از چاپلوسی خوشم نمیاد"

"بین مردن جنگ و دعوت نشه، هر کی شاه بشه، بشه... اما اگه نه...بین مردم جنگ و دعوا بشه... هیشکی شاه نشه"



سوا از ایشون؛ یه دیالوگی بود از اون گروه مستند ساز... موقعیت دقیق یادم نیست اما چنین بود:
"ما رو بگیرین! ما دزد نیستیم... ما احمقیم!"
 
- نکنه بعد از چیزایی که تجربه کردم، داره یه اشکالی تو من به وجود میاد ... نکنه دارم بد میشم!
+ میخوام خوب به حرفم گوش کنی هَری ... تو آدم بدی نیستی. آدم خیلی خوبی هستی که اتفاقات بدی براش افتاده ... متوجه میشی؟
هری پاتر
 
+...اما یادم باشه که کشتن مرغ مقلد یه گناهه!
_چرا؟
+خب گمون کنم چون مرغ مقلد تنها کاری که می‌کنه آوازخونیه، که ما لذت ببریم. اونا محصولات مزارع مردم رو نمی‌خورن. توی کرت‌های ذرت آشیانه نمی‌سازن. کاری نمی‌کنن جز این‌که با تمام قلبشون برامون آواز بخونن.
کشتن مرغ مقلد
راستیتش دیالوگ اینجا خیلی معنا پیدا نمیکنه اما توی خود فیلم مفهوم جالبی داره
 
مک مورفی : من دیوونه نیستم. فقط به خاطر اینکه مثل یه سبزی لعنتی اونجا نمیشینم، به این معنی نیست که دیوونه‌ام.
پرواز بر آشیانه فاخته
 
Back
بالا