ديالوگ‌های ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بزرگ شدن به معنای عادت کردن به این دنیاست
 
" شرط عشق جنون است . ما که جامانده ایم ، عاشق نبودیم ! ... "
- مختار :)
 
باب اسفنجی: تو چندتا دوست صمیمی داری؟
پاتریک: فقط یه نفر هست که برام با بقیه فرق میکنه، اونم تویی . بقیه رو فقط میشناسم.
 
دامبلدور:
«دلت برای مرده ها نسوزه هری. برای زنده ها دلسوزی کن و همه ی اونهایی که بدون عشق زندگی میکنن.»
«مهم نیست یک نفر چی بدنیا اومده. مهم اینه که تبدیل به چی میشه.»
«انتخابهای ما نشون میدن ما واقعا کی هستیم نه قابلیتهامون.»
«هری رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی. درد بخشی از انسان بودنه.»
«ما بزرگترا باید شما جوونا رو درک کنیم. هری تو به سن من نرسیدی من به تو حق میدم که منو درک نکنی ولی تو باید من رو ببخشی. من هم جوونی کردم و باید تو رو درک میکردم»

سیریوس:
«هری تو آدم بدی نیستی. اتفاقا آدم خوبی هستی که تو شرایط بد قرار گرفته»
پ.ن: بنظرم این جمله باید به دراکو مالفوی گفته میشد 🥺
 
تموم شد؟
خیلی تاثیر گذار بود
-رضا عطاران، هزارپا
 
احسان(علیرضا کمالی): چیشده چرا اینجوری نگام میکنی؟
یاسمن(المیرا دهقانی): تاحالا شده پیش یکی نشسته باشی ولی دلت براش تنگ بشه؟
لحظه ی گرگ و میش، همایون اسعدیان
 
گاهی اوقات آدم با یه اشتباه نوزده نمیشه، صفر میشه.
ارسطو عامل :))
 
Gandalf the Gray: the world is not in your books and maps
it's 's out there

The Hobbit - The unespected Journey​
 
پلیس: ولی اونجا که چیزی نیست!
حشمت فردوس: چرا هست. من میدون رو اونجا میبینم. خودمو اونجا میبینم...
آخه چقدر خوبی تو مرررررررد
 
چرا فرار نمی کنی؟
تو ی بازنده ای.مثل همیشه فرار کن لیم جو کیونگ

زیبایی حقیقی
 
خوب گوشاتَه وا کن ببین چه وَگویم ژاندارم پنج هزاری
من نمیدانم تو از کدام دهات آمدی
ولی اینجارَه بهش وَگویند برَرَه
اگر بخوای اینجا جفتک شلتاق وَندازی
جفت گوشاتَه وَبُرم وَزارم کف دستت

شب های برره
 
ایران برگر از فیلم های طنزی بود که دوست داشتم. فیلمنامه خوش داستانی داشت.
یه شخصیتی بود که پیر ده بود، سردار عبدالکریم زاهد، که ديالوگ هاش فوق العاده بودن مخصوصا با اون لحجه جذابشون...

"شیطان از در تملق وارد می‌شه...تملق نکنین... از چاپلوسی خوشم نمیاد"

"بین مردن جنگ و دعوت نشه، هر کی شاه بشه، بشه... اما اگه نه...بین مردم جنگ و دعوا بشه... هیشکی شاه نشه"



سوا از ایشون؛ یه دیالوگی بود از اون گروه مستند ساز... موقعیت دقیق یادم نیست اما چنین بود:
"ما رو بگیرین! ما دزد نیستیم... ما احمقیم!"
 
- نکنه بعد از چیزایی که تجربه کردم، داره یه اشکالی تو من به وجود میاد ... نکنه دارم بد میشم!
+ میخوام خوب به حرفم گوش کنی هَری ... تو آدم بدی نیستی. آدم خیلی خوبی هستی که اتفاقات بدی براش افتاده ... متوجه میشی؟
هری پاتر
 
+...اما یادم باشه که کشتن مرغ مقلد یه گناهه!
_چرا؟
+خب گمون کنم چون مرغ مقلد تنها کاری که می‌کنه آوازخونیه، که ما لذت ببریم. اونا محصولات مزارع مردم رو نمی‌خورن. توی کرت‌های ذرت آشیانه نمی‌سازن. کاری نمی‌کنن جز این‌که با تمام قلبشون برامون آواز بخونن.
کشتن مرغ مقلد
راستیتش دیالوگ اینجا خیلی معنا پیدا نمیکنه اما توی خود فیلم مفهوم جالبی داره
 
مک مورفی : من دیوونه نیستم. فقط به خاطر اینکه مثل یه سبزی لعنتی اونجا نمیشینم، به این معنی نیست که دیوونه‌ام.
پرواز بر آشیانه فاخته
 
دعا کن که بهترین اتفاق بیفته اما آماده بدترین اتفاق باش!
_زندانیان_
 
شدیم یه مشکل بدون راه حل
پس باید صورت مسئله رو پاکش کرد
 
دو خاطره در ذهنم هست که هرگز فراموش نمی‌کنم؛ مثل درخششی طلایی بین تاریکی‌های زندگی‌ام. اولی، روزی که با جاش آشنا شدم، و دومی، روزی که کشتمش.


Companion
 
Back
بالا