خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

من همین الان فهمیدم که من یه مدت مدیدی میخواستم به کسی چیزی رو نشون بدم با انگشت وسطم بش اشاره میکردم.....
:سووووووووت
:-""""""""""""
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز مامانم میخواست بگه چه دختر چشم سفیدی گفت چه دختر چش سیاهی :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون شب دوستم ساعت 2 شب اس ام اس داده منم تو خواب و بیداری میخونم
بعد پامیشم میرم سریخچال یک لیوان اب میخورم بعد به خودم میگم :
اِ من که تشنه نبودم :-))
بعد با حالتی منگ دوباره به سمت رخته خواب میرم
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر داییم تازه نامزد کرده بعد همه نشسته بودیم خونه داییم اینا اونم داشت به نامزدش sms میداد
داییم اینا داشتن راجع به سگ و هاپو و اینا حرف میزنن
بعد نامزد این اس داد سلام برسون از طرف دوماد خونواده ;D
دختر داییم خواست بگه قربون دوماد خونواده نوشت قربون هاپوی خونواده ;D
یعنی من پوکیدم
:)) :))
نامزدش هنگ کرده بود :)) :))
دختر داییم X_X ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دوستم رفته بودیم پیشِ و معاون مون و اینـــا
بحث رسید به یه جایی
معاون هم شروع کرد نه من همتون رو دوست دارم شما بچه های خوبی هستین و اصا یه وضی
بعد دوستم اومد بره تو کار پاچه و اینا
میخواست بگه شما بیشتر از اینا به گردن ما حق دارین
گفت ما بیشتر از اینا به گردن شما حق داریم
اون ;;)
معاون ^-^
من :-w
بعد یه چند ثانیه گفت نه گردن ما بیشتر از اینا به شما حق داره
دوباره
اون ;;)
معاون ^-^
من :-"
بعد چند ثانیه
هر سه نفر :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان سر کلاس زیست
منافی: گردش خون در گیاهان چی بود؟

گمی بعد در حین بحث بر سر شمشیر امام علی
با گنده آمدن: آره او ذولقفار،
 
پاسخ : سوتی‌ها

داییم داشت برای کنکور درس می خوند دوستش اومد دم در بهم گفتن برو بگو نیست رفتم بهش گفتم نیست پرسید کجاست جواب دادم رفته پیش محمد مهلوجی طرف رفت بعدا فهمیدم خودش محمد مهلوجی بوده.
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان سر كلاس يكي از بجه ها باي تخته نوشت قبص(ريشه اقتباس)منم با اعتماد به نفس كفتم با ص نيست با ث است!كلاس : =))
من :-/
 
پاسخ : سوتی‌ها

سیزده بدر 91 رفتیم پارک ارم :P منم جوگیر مثلا اومدم جلو مهمونامون زرنگ بازی دربیارم گفتم می رم جا می گیرم!!!!!!!!!
همون اول بسم الله تا اومدم از سکو شونصد متری :^o بپرم بالا تار و پود شلوارم در رفت :-[
تا آخر اون روزم داداشم اسکلم کرد که برات شلوار می آرم :-w آخرشم نیومد!!!**
منم اینجوری :(( ~X( همه هم اینجوری :))
تا حالا اینقد ضایع شدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :-/ :-/ :-/
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر كلاس بحث بارسا بود ، بعد من خواستم بگم فابرگاس ، گفتم فايبرگلاس :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سرِ کلاسِ هندسه بودیم.. بعد یه مسئله ای بود که معلممون گف اگه حلشُ بفهمید معلوم میشه دُرُس اومدین و اینا!
بعد شروع کرد توضیح دادن..
بعد از اینکه توضیحاش تموم شد من اومدم یه چیزی بگم بعد یهو نمیدونم از کجا اومد تو ذهنم گفتم من همیشه به فهمِ خودم غبطه میخوردم.. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از بچه ها امروز
گفت "نزار فونداسيون صورتتو بيارم پايين ها!"

به جاي دكوراسيون صورت!
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی جدید سرکار خانوم حاجیلی :-& :-& (دبیر شیمی)
باید خوب تو ذهنتون مغز پخت ;D بشه... :)) =))

دوباره ایشون:
تا میتونی بخوری دیگه نمیتونی بخوری... :))

(:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو سالن امتحانا داشتیم امتحان زبان میدادیم.
یهو معلم زبانه پاشود گفت:هر کی زودتر بده بهش نیم نمره اظافه میکنم. ;D
بعدش فوری گفت:ببخشید !هرکی زودتر ورقه زبانشو بده بهش نیم نمره اظاف می کنم.
بعدش کل سالن امتحانا رفت رو هوا.
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از آشناها که خیلی باهم صمیمی هستیم زیاد با گوشیش ور میرفته بعد مامانش گوشیشو از گرفته :-"

تو مدرسه ما هم هست :-"

بعد رفته یکی از این گوشی کوچیکای نوکیا گیر آورده :-" ;D از دوستان گرفته :-" من بش ندادما ^#^

چند شب پیش خانواده ما رفته بودن عیدیدنی خونشون :-" بعد من نرفته بودم :-"

بعد که برگشتن دیدم مامانش عیدی منو داده به مامانم گفته بدین به نازیلا :x

منم اونجا اس دادم به همین دوستم گفتم مرسی واسه عیدی تشکر کن :-"

اونم رفته تشکر کرده X_X

مامانش: تو کی نازیلا رو دیدی؟ :-w X-( :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا با بچه ها رفته بودیم GN
بعد قرار بودش ک اونروز اینbugبیاد باهامون بازی کنه
بعد من فقط یبار دیده بودمشو قیافش زیاد تو ذهنم نبود ;D
از در ک رفتیم تو روبروم ی پسره بود ک ب نظر خودم اون بودش
آقا این پسره غرق بازی بودش و من اومدم تریپ صمیمیت بردارم محکم کوبیدم رو کمرش و بش گفتم:خو وقتی زنگ میزنم بردار
همون موقع گوشیم زنگ خورد و bugبم گفت ک نمیتونه بیاد :-ss
من رو به اون طرف: :-ssشما حمید نیستی؟
اون:نهههههههههه X-(
من:آقا ببخشید تورو خدا غلط کردم حواسم نبودش
اون:باشه بابا چرا میترسی؟
کلGN: =)) =)) =)) O0
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ادبيات : اين غزل در چه قالبي سروده شده ؟ :))
____

يكي داشت شعر ميخوند سر كلاس ادبيات ، شعرش اين بود : آن كسي را كه در اين ملك ، سليمان كرديم .

اين دوست عزيز خوند : آن كي را كه در اين ملك e سليمان ، كرديم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Ham!D Shojaee :
امروز سر كلاس بحث بارسا بود ، بعد من خواستم بگم فابرگاس ، گفتم فايبرگلاس :-"
دوست منم عاشق بارساست. یه بار رفته بود پاکن بخره به جا فابر کاستل گفت فابرگاس . یه بارم به جا inestall گفت iniestal!!!(اینیستا بازیکن بارسا!!)
 
پاسخ : سوتی‌ها

ماجراهای من و مستر الف!{دبیر ریاضی و آمار}
1.امروز
لوکیشن:پای تخته!
چون تخته پاکن خشک بود گچاش میریخت روش.
مستر الف:ببخشید اگه میشه یا تخته پاکنو خیس کنید یا بشینید!
منم با خودم گفتم حالشو ندارم برم پایین خیس کن ولی میشینم و پاک میکنم تا رو لباسش گچ نریزه!
مستر الف:چرا نشستی؟ ^-^
من:خودتون گفتید بشین پاک کن! ;;)
مستر الف:من گفتم برو تخته پاک کن رو بشووووووور تا گچ پخش نشه اصن!
من:آها!بععععله! :P
مستر الف: =))
2.
امتحان ترم آمار داشتیم بعد واسه من صندلی نبود رفتم از کتابخونه بیارم.خلاصه آوردم و روش نشستم منتظر تا برگه ها رو بدن.
مستر الف:خو الان رو چی میخوای بنویسی؟ :|
مندر حال اشاره ب صندلی:رو این دیگه! ;;)
بعد ی نگا کردم دیدم صندلیه دسته نداره! X_X
کل کلاس: :))
من: ^-^
3.
سر کلاس حواسم نبود..میخواست حواسمو جمع کنه.
مستر الف:خانوم رِ چرا اینجا اینجوری میشه؟
من{در حالی ک بلد نبودم}چون شما گفتید! B-)
مستر الف:مث بچه های کلاس اولی ک وقتی ازشون چیزی میپرسی میگن خانممون گفته شما هم الان دارین میگین....
کل کلاس:آقااااااااااامون گفته!!! =))
من: ^-^ :|
کل کلاس: :))
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من میخواستم به دوستم بگم این معادلهه مبهم ـه گفتم :
این معادله مبهومه !! :-[

میخواستم به دوستم بگم بزن قدش گفتم بزن کف قدش !!! ^-^

از مامانم خواستم بپرسم ناهار کوکو سبزی داریم ... گفتم : ناهار سوسو کبزی داریم ؟


بعــــــــــــــله !
 
Back
بالا