خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم تو سمپادیا بودم به .... پیغام دادم گفت دختره این پسره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساعت 6:30 صبح امروز داشتم رادیو گوش میدادم .
اخبار ورزشی بود .
خبرگزاره گفت : دنیزلی سرمربی پرسپولیس قرارداد خود را به صورت رسمی با استقلال امضاء کرد .

:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال (سوم راهنمایی):
معلم فیزیکمون داشت میگفت آره پارسال که امنحان نهایی بودو فقط یه نمره مستمر میخواستن با دبیرا هماهنگ کردیم نمره مستمرا رو من گذاشتم و اینا...
منم اصن گوش نمیدادم چی داره میگه همین یه تیکه آخرشو شنیدم:نمره مستمرا رو من گذاشتم. بعد عین ضایعا برگشتم گفتم پس بگو چرا نمرم بیست شده بود!
یهو همه بچی ها اینجوری =))
آخه یکی نیست بگه ضایه تو که تو کلاس نیستی اصن چرا اظهار نظر میکنی! ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس معلمه رفیقم بود!...بعد برگشت گفت پوریا به نظرت کنکورو چجور میدی؟...گفتم تک رقمی میشم...گفت شتر در خواب بیند پنبه دانه :(
یه دفعه از دهنم پرید هوششه!...شتر باباته!! :-[...دوستیمون به هم خورد...

اون دفعه هم ارمان پشت در بود داشت ادای کار اضطراری رو در میاورد!...من به معلم زبانمون گفتم اقا میشه من برم با ارمان اب ضروری بخورم!!؟؟؟ :o :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز 2 تا مِموری دستم بود یکی مال چین یکی تایوان
بعد بحث همین چین و این که همه چی تولید میکنن و اینا بود بعد حوریه برگشته میگه کو اون یکی که مِیدین چایوانه رو بده ببینم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتي که من خيلي زياد ميدم
اما الان اصلا يادم نيست...
فقط يادمه يه بار معلممون که مرد نست با اسم کوچيک صدا ميکردم ;D
يه بارم داشتم بهش ميگفتم خانم

فقط شانس آوردم نشنيد
 
  • لایک
امتیازات: tezar
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفته بودیم نمایشگاه
بعد ی جا بود مرده صاب غرفه ایه میگف یکی بشینه رو صندلی
یه بنده خدایی:سوت داوطلب شد بشینه
بعد آقاهه دوتا ازین چیزا حالا مهم نیس،داد دستش
بعد گف حالا پاهاتون رو باز کنید یکم
همین بنده خداهه گف
چی؟ نه،من باز نمیکنم شما راجع به من چی فک کردی
با حالت اصبانی پا شد گف بچه ها به من میگه پاتو باز کن بریم :اصبانی
من ترکیده بودم
میخواستم بشینم رو زمین بخندم فقط=))
دختره احمق چقد به خودش گرف بخدا=))


اصل قضیه این بود که میشستی رو صندلی
اون دوتا چیزه رو تو دستت میگرفتی
پاهاتم باز میکردی
بعد دستتاتو بازو بسته میکردی صندلیه میچرخید
 
پاسخ : سوتی‌ها

44675801188739462979.png
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس مطالعه و تحقیق بودیم بعد دبیر میگه:
شما باید از کتاب ها و افراد بزرگتر کمک بگیرین برای نوشتن تحقیقتون نه اینکه برین کافی شاپ بگین واستون از اینترنت سرچ کنن و بردارین بیارین ;D
حالا ما میگیم :کافی شاپ؟ :o :o :-w
میگه :آره دیگه اونطور تحقیق کردن فایده ای نداره :-"
آخرهم نفهمید چه سوتی قیشنگی داد ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

اول دبیرستان یه معلم زبان فارسی داشتیم خیلی باحال بود
یه بار داشت خاطره تعریف میکرد میگفت بچه ها من اول ابتدایی که بودم روز اول مدرسه بابام یه کت شلوار تنم کرده بود خیلی اتو کشیده تروتمیز و خوشگل و...(خلاصه اقا داشت حسابی از زیبایی ها و چهره ی دلربای خود میگفت) بعد گفت حسابی ناز شده بودم مثل این عروسکا هست که توی ویترین عروسک فروشیا میذارن... B-)
که یهو دوستم گفت شاسخین اقا؟ :-/
گفت اره اره همونا که خیلی خوشگله /m\
که یکدفعه کلاس منفجر شد =)) =)) =))حالا نخند و کی بخند...تا دو روز شده بود سوژه ی مدرسمون ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما سال سوم راهنمایی بودیم بعد این معاون پرورشیمون عوض شد به نفر جدید اومد بعد این بنده خدا اومده بود سر کلاس ما داشت از خاطرات جنگش تعریف میکرد ٬ میگف ما یه بار واستاده بودیم بعد یه دفعه یه بمب خورد نزدیک ما بعد من یه دفعه دیدم ۵ تا ترکش دارن میان سمتم دستمو گرفتم جلوشون که به قلبم نخورن بعد یه دفعه دیدم اینا از بین ۵ تا انگشتام رد شدن همه شون خوردن دور قلبم :)) =)) 8-^

یه خاطره دیگه ام داشت میگف من مجروح شده بودم برده بودنم فرودگاه که با هواپیما ببرنم تهران یه دفعه سقف فرودگاه اومد پایین حالا منم مجبورم شدم با دو تا پاهام سقف رو نگه دارم یه دفعه احساس کردم سقف سنگین تر شد نگو این هلیکوپتری که اومده بود منو ببره رو سقف فرود اومده ٬ حالا اینا هی دنبل من میگشتن منم داشتم فشار سقفو تحمل میکردم دیگه بالاخره مثه این که پیداش کردن :)) ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلاس چهارم بودم نمایش میخواستند بازی کنند (عاشورا )
بعد یکی از اولی ها که نقش مثلا حضرت رقیه بود مثل اینکه اسمش یادش رفته بود(جلو دهنش میکرفن ^-^)از بغل دستیش می پرسه اسم من چی بود؟ =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من ی دوستی داشتم (آیدا) ما همیشه باید ماهی دوبار میرفتیم صدا و سیما واسه مصاحبه :دی
دوم راهنمایی بودیم
رفتیم اونجا ،آقا مجریه گف بچه ها برنامه زندس سوتی ندید
به من گف ازت میپرسم امام دوم کی بود و به دسته کی کشته شد جواباشم گف
به آیدا گف ازت میپرسم
امام چهارم کی بود و به دسته کی کشته شد
بعد همه حاضر بودن و اینا
ضبط شد
مجریه حواسش پرت شد از من سوال آیدا رو پرسید
گف امام چهارم که بود؟
منم گفتم امام علی ;;)
آیدا یهو گف آقا این سوال من بود که :(
برنامه زنده رو قهوه ای کردیم
قط کردن دیه
بعدشم پرتمون کردن بیرون=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

با مامان و مامان بزرگم نشسته بودیم سر سفره
مامان و مامان بزرگمم میخوان برن کربلا
بزرگ : دلت کربلا میخواد نه ؟
مامان : آره ، به حقّ ابوالفضل همه کارا رو به راه بشه تا ...
بزرگ : تا با دل آروم بری بچسبی به امام رضا ؟

=)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من یه بار می خواستم دوتا پست بدم، یکی واسه یه تاپیک تو خلاقیت، یکی هم تو تاپیک فروغ فرخ زاد!
بعد هر دو صفحه باز بود. من پستا رو جا به جا دادم! شعر فروغو گذاشتم تو خلاقیت، خلاقیتو تو فروغ X_X
بعد وقتی فهمیدم چه گندی زدم سریع از این ور کپی کردم اونور، از اون ور کپی کردم اینور ;D
ولی فک کنم بازم یه سریا فهمیدن ;D :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز بچه باید گزارش کارشونو تو پوشه به دبیر میدادن

بعد یکی از بچه ها گفت آقا ما پوشه نداریم تو بچه ها بذاریم ؟ :-"

بنده خدا میخواست بگه تو پوشه ی بچه ها بذاریم ؟ ;D


امروز سوتی زیاد بودا ، یادم رفته ، فردا میپرسم ... ویرایش میشه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

مستخدم مدرسمون
دوغ نوشته بود دوق :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز از مامانم پرسیدم واقعا تو خونه چیپس نداریم الان من چیپس خونم افتاده پایین؟
اونم گفت نـــَـــه ! ( یه نه گنده گفت)
حالا من همون موقع جلو روی مامانم ، به صرت غیر ارادی با خودم تکرار میکنم : نــععععع نــــععععع بـــععععع بــعععع ... :دی :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار چند سال پيش واسه كلاس زبان قرار بود يه writingبديم
موضوعش بار هاي الكتريكي بود

من اول به فارسي يه متن نوشتم كه حالا مثلا يه ذره برداريم باردار ميكنيم از فلان طريق بعد چجوري تشخيص بديم بار دار هست و اين چرت و پرتا
بعد رفتم تو ديكشنري eng-->farsi كلمه هاش رو پيدا كنم!
من مثلا سرچ ميكردم "باردار" مياوردpregnant!
من اون موقه چه ميدونستم اين برا انسان ها استفاده ميشه :-"
خلاصه با همه ي كلماتي كه براي بارداري خانوم ها استفاده ميشد من يه متن براي بارداري ذرات الكتريكي نوشتم :))
خيلي خوشحال و اينا رفتم نشون بابام دادم!
بعد ديگه بابا كه متوجه بودن چي به چيه و اينا :-"
كلي من رو مسخره نمودن!
:-"
البته حقم داشت!
 
Back
بالا