پاسخ : سوتیها
امروز رفته بودیم نمایشگاه
بعد ی جا بود مرده صاب غرفه ایه میگف یکی بشینه رو صندلی
یه بنده خدایی:سوت داوطلب شد بشینه
بعد آقاهه دوتا ازین چیزا حالا مهم نیس،داد دستش
بعد گف حالا پاهاتون رو باز کنید یکم
همین بنده خداهه گف
چی؟ نه،من باز نمیکنم شما راجع به من چی فک کردی
با حالت اصبانی پا شد گف بچه ها به من میگه پاتو باز کن بریم :اصبانی
من ترکیده بودم
میخواستم بشینم رو زمین بخندم فقط

دختره احمق چقد به خودش گرف بخدا
اصل قضیه این بود که میشستی رو صندلی
اون دوتا چیزه رو تو دستت میگرفتی
پاهاتم باز میکردی
بعد دستتاتو بازو بسته میکردی صندلیه میچرخید