- ارسالها
- 601
- امتیاز
- 4,683
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگانــــ یکـــــ
- شهر
- کرمان
- سال فارغ التحصیلی
- 1394
پاسخ : سوتیها
دوست بابام از اون بنده خداهاییه که وقتی میخوابه تا بیدارش نکنی خواب میمونه
تعریف میکرد یه بار یه چهارشنبه ای تعطیل میشن،خانواده ی ایشون تصمیم میگیرن از عصر سه شنبه تا شب جمعه برن مسافرت
هر چقدر خانواده به این بنده خدا اصرار میکنن،این قبول نمیکنه باهاشون بره،میگه من کار دارم و خسته امو و از این حرفا
بعد چون روز پرکاری داشته تصمیم میگیره یه خورده استراحت کنه
خانواده هم داشتن میرفتن میان با این خداحافظی کنن میبینن خوابه،بیدارش نمیکنن
هیچی دیگه،صیح جمعه که میشه ایشون از فرط گرسنگی بیدار میشه ،میاد پاشه بره یه چیزی بخوره،اینقدر بدنش تحلیل رفته و بی انرزی بوده که پاهاش نمیتونن تحملش کنن و میوفته
سینه خیز خودشو میرسونه به یخچال،ولی جلو یخچال از حال میره دوباره :-\ :-\ :-\ :-\

دیگه خانواده شب برمیکردن یه آب قند میدن بهش
در واقع اگر جمعه برنمیگشتن ایشون دار فانی رو وداع گفته بود
داشتم با چند تا از بچه ها راجب یه بنده خدایی حرف میزدم
بلند گفتم:اصن گوه خورده :-[
یهو نگاه کردم دیدم دو تا معاون و یه معلم در فاصله ی دو سه متری وایسادن و با یه نگاه عمیق به من زل زدن
مدیونید فکر کنید خجالت تو کارمه
دوست بابام از اون بنده خداهاییه که وقتی میخوابه تا بیدارش نکنی خواب میمونه
تعریف میکرد یه بار یه چهارشنبه ای تعطیل میشن،خانواده ی ایشون تصمیم میگیرن از عصر سه شنبه تا شب جمعه برن مسافرت
هر چقدر خانواده به این بنده خدا اصرار میکنن،این قبول نمیکنه باهاشون بره،میگه من کار دارم و خسته امو و از این حرفا
بعد چون روز پرکاری داشته تصمیم میگیره یه خورده استراحت کنه
خانواده هم داشتن میرفتن میان با این خداحافظی کنن میبینن خوابه،بیدارش نمیکنن
هیچی دیگه،صیح جمعه که میشه ایشون از فرط گرسنگی بیدار میشه ،میاد پاشه بره یه چیزی بخوره،اینقدر بدنش تحلیل رفته و بی انرزی بوده که پاهاش نمیتونن تحملش کنن و میوفته
سینه خیز خودشو میرسونه به یخچال،ولی جلو یخچال از حال میره دوباره :-\ :-\ :-\ :-\




دیگه خانواده شب برمیکردن یه آب قند میدن بهش
در واقع اگر جمعه برنمیگشتن ایشون دار فانی رو وداع گفته بود

داشتم با چند تا از بچه ها راجب یه بنده خدایی حرف میزدم
بلند گفتم:اصن گوه خورده :-[
یهو نگاه کردم دیدم دو تا معاون و یه معلم در فاصله ی دو سه متری وایسادن و با یه نگاه عمیق به من زل زدن

مدیونید فکر کنید خجالت تو کارمه
