
ولب بالاخره ساعت 11 صبح اون روز رفتیم تو سایت و با خوشحالی دیدیم که من و آبجیم قبول شدیم چون دوقلو بودیم خیلی مهم بود که هر دوتامون قبول شیم. :)اینترنت خونمون قطع شده بود رفتم کافینت خانمه گف قبول نشدی در آستانه سکته بود بعد گف قبول شدی.ب همه دبیرام زنگ زدم ب همه گفتم عین رنگ ندیده ها ولی بگم واسم خیییییلی مهم بود قبول شم چون ششم قبول نشده بودم و اون موقع کلی تلاش کرده بودم ابتدایی بودم ولی کلی ازمون و کلاس ثبت نام کرده بودم و روز خالی نداشتم و میگفتن دبیرا جز رتبه برترای شهر میشی و اصلا قبول نشدم و مجبور بودم متوسطه اول نمونه دولتی برم و درسا اون سه سال نمونه دولتی واسم تکراری بود و یسری دبیرا نمونه دولتی فکر میکردن من خیلی به سوادم مغرورم و میگفتن اگه تیزهوش بودی قبول میشدی و واقعا قلبم شکست اون موقع . و روز قبل ازمون ورودی متوسطه دوم چون یه تجربه بد از ششم داستم و چون ادم استرسی هستم کلی تب کردم حالم بد شد مامانم گف حق نداری بری ازمون بدی تا فردا سکته میزنی یادمه انقدر تب داشتم با شلوار نخی تو خونه که گشاد و خنک بود رفتم ازمون دادم. ک خدا رو شکر سکته نزدم نتیجه تلاش و حسرت پنجم تا نهم بالاخره جواب داد جز ۷ نفر قبولی بین ۴ شهر شدم کلی بم چسبید ک قبول شدم و ثابت کردم به یسری دبیرام که لیاقتش رو داشتم اینا ادعا یا غرور نبودن.چون رشته ریاضی زده بودم بابام خوشحال نشد انگار چیزی نشده چون دوست داشت که برم تجربی یکم تو ذوقم خورد اما چون کلی تبریک شنیدم سعی کردم فراموش کنم ولی تا الان فراموش نشد .و من یه دوست صمیمی دارم که اونم قبول شده بود ب من زنگ زد میترسیدم بگم قبول شدم ولی اون نشده اونم همین فکر رو داشت کلیییییی حرف زدیم تا تش برسیم ک قبول شدیم.و فرداش من و دوستم مهمون معلم ریاضی مون شدیم رفتیم پیکنیک.خودت رفتی تو سایت یا کسی بهت خبر داد؟
احساستون و عکسالعملتون اون لحظه چی بود؟
عکسالعمل مامان باباتون؟
من خودم دوستم بهم خبر داد![]()
یه جورایی داشتم ذوق مرگ میشدم هی میپریدم بالا پاییین![]()
![]()
مامان بابام اینجوری کردن:![]()

ولی متاسفانه به خاطر کار بابام نشد برم چون یه شهر دیگه بود


و فامیل بعد فهمیدن و تبریک گفتن فلنگ رو بستن و مثل میگ میگ فرار کردن و منم فهمیدم باید مهمونشون کنم،دلتون نخواد رفتم برا هر نفر دوتا فلافل سلف سرویسی گرفتم حالا کل فامیل نتونستن بیان ولی برا 20 نفر فلافل خریدم.عجب روزگاری بود راحت میرفتم بیرون 

گف قبول شدییه جای دیگه هم گفتم که زوری امتحان سمپاد دادم میخاستم برم نمونهپاسخ : وقتی فهمیدی تیز هوشان قبول شدی
چه جالب . من خودم می گم اشتباه شده . مامانو بابام از اول منو به زور فرستادن سر جلسه امتحان ...
(چون مشترک بودن)



(علاقه خاصی دارن به بنده)
(کلا برای کادو به فکر تجهیز خونه هستن تا دل من
)

ولی خب دیگه وقتی فهمیدم تیزهوشان قبول شدم مامانم یه مهمونی گرفت و خاله و عمه و مادربزرگها و پدربزرگها رو دعوت کرد.
و البته همون هفته گوشی واسم گرفتن
من خودم تا ششم زندگیمو خیلی وابسته به قبولیم میدیدم در حدی که با خودم میگفتم اگه قبول نشم خودمو میکُشم
و البته الان میبینم چقدر احمق بودم و تو تیزهوشان؛ به خصوص تو مدرسه ای که انتخاب کردم واسمون فرش قرمز پهن نکرده بودن
ولی خب در هر حال راضیم. و البته اون زمان واقعا حس کردم که میتونم به هر چی بخوام برسم







)







البته یه لبخند ملیحی زدم/










:
-b























































:*:*:*:*:*:*:*
:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*
