• اسم:
الهه ی خرد ( if u know u know)
• سن:
18 سال و 4 ماه و 9 روز
• اگه بخوای خودت رو تو یک تا دو جمله به کسی معرفی کنی چجوری توصیف میکنی:
If you think I am such a happy person no u r wrong :)
خسته ای که از خستگی خستست.
محکومِ معقول
• سه تا کلمهای که فکر میکنی بقیه باهاش توصیفت میکنن:
منطقی _ گوگولی/کیوت (تنها کلمه ایه که تو دنیا حالم ازش بهم میخوره) _ وحشی(طیف وسعی از خصوصیاتو باهاش پوشش میدن)
• اولین خاطرهای که از کودکیت تو ذهنته:
خواستم بگم وقتی برای اولین بار داداشمو که تازه دنیا اومده بود تو بیمارستان دیدم. ولی یادم اومد که شب قبلشو ک برای اولین بار خودم و بابا تنها تو خونه بودیم و اون حس دل تنگ و بی قرار برای مامانو هم یادمه. پس شب قبل از تولد داداشم ( 2 سال و 364 روزگیم)
• فراموش نشدنیترین خاطرهی زندگیت:
روزای پر رنگ چنتایی دارم.
فعلا پر رنگ ترینش روزیه که نتیجه ی چند سال تلاشمون رو گرفتیم.
و بدترینش هم یه دعوای خیلی بده تو بچگیم.
• چه ویژگی خوب یا بدی داری که بقیه درموردت نمیدونن:
خوب اینکه واقعا خیلی درون و بیرونم یکیه، هرچی بیرونم هست واقعیته هرچی درونم باشه رو هم بروز میدم، ازین نظر که هیچ حس درونی مخفی ای راجب کسی ندارم. همش روعه
بد هم اینکه واقعا خودم رو ادم جالبی نمیدونم و بنظرم ادمایی که نسبت به من اینجورین که واو واقعا عجیبن.
• تعریفت از زندگی:
Tasting pain.
• تعریفت از دوست داشتن و دوست داشته شدن:
برای من دوست داشتن احترام گذاشتن عه و دوست داشته شدن مورد احترام قرار گرفتن. (همه ی جنبه های احترام نه فقط کلامی...)
• خودت رو زیر لیبل خاصی قرار میدی؟ اگه آره چی:
اره. انسان.
• اگه بخوای زندگیت رو به چند برهه تقسیم کنی بر چه اساسیه:
قبل از بدنیا اومدن و بعد از بدنیا اومدن
(احتمالا قبلا گزینه هایی مثل فوت کردن عموم، رد شدن توسط اولین نیمچه کراشم یا تغییر مکان میداشتم، ولی الان جوابم واضحه)
• تا به حال تصمیم گرفتی برخلاف جریان زندگی شنا کنی؟ اگه آره، کجا و چرا:
آره. لحظه ای که بعد از کلی عزاداری برای چیزایی که از عمق وجود میخواستم و جریان زندگی ازم گرفتشون به این رسیدم که میخوام زندگی کنم.
خیلی جاها زنده موندن و زندگی کردن بزرگترین حرکت خلاف جریان زندگیه :)
• جایگاه فعلی خودت تو مسیر زندگی رو کوتاه توصیف کن:
الان دقیقا اون جاشم که کیسه صفرام یکم ورم کرده😂
ولی حالا جدی، اونجایی که خیلی جنگ پشت سر گذاشتی و خسته ای ولی پر از تجربه و فرصت برای خوب عمل کردن تو جنگ بعدی ای. میخوام حمله کنم به ارتش بعدی ولی دارم جای تازوندن تلو تلو میخورم سمتشون.
• ترسی که ممکنه مانع از ادامه دادن مسیرت شه:
ترس از نشدن.
• چی باعث میشه تو روزهای سخت دوام بیاری:
ترس از حسرت دووم اوردن رو خوردن.
• با فکر کردن به چه چیزی احساس سبکی و آرامش میکنی:
به پایان رسیدن درد های انسان بودن.شاید هم یکمی احتمالات بیشمار جهان هستی.
• از انجام دادن چه کارهایی لذت میبری:
یروزایی اکتیو بودن و کلن کاری انجام دادن، یروزایی هیچ کاری انجام ندادن.
• تفریح موردعلاقهات:
خندیدن حقیقتا.
• کتاب، فیلم، موسیقی و شعر موردعلاقهات:
کتاب:
مرغک سرخ پا کوتاه
فیلم:
Notebook
موسیقی:
(Another love (Tom Odell
شعر:
منظومه ی ابی خاکستری سیاه(حمید مصدق)
• سه تا از بهترین و خاطرهانگیزترین عکسهایی که گرفتی:
یکم شاید اَبنرمال باشه ولی هر سه تاش عکس واقعی نیستن، عکس ذهنی ان.
اولیش عکسیه که وقتی با عموم نشسته بودیم پیتزای شریکی میخوردیم و با اینکه عاشق پیتزا بود اخرین تیکه ی پیتزاشو داد به من گرفتم. شد اخرین قابی که ازش برام یادگار موند...
دومیش عکس ذهنی ای بود که توی خونه ی مادربزرگم خیلی سال قبل ازینکه نو سازی کنن و همه چیو تغییر بدن گرفتم. وقتی با داداشم و پسر خالم میپریدیم رو طاقچه ای که اونووقع برامون بلند بود، جلوی باد کولر ابی قدیمی که توش سیاه و باحال بود و صدای جالبی میداد وای میستادیم، نفس عمیق میکشیدیم، با تصور اینکه سوپر هیرو ایم میپریدیم و جمله هایی مثل من سوپر منم و شهرو نجات میدم فریاد میزدیم. دقیقا همون جا که مامان میومد تو پذیرایی و میگفت میپرین عرق میکنین میرین جلو باد مریض میشین و ما اهمیت نمیدادیم. همونجا که برای انتخاب جمله ی شوپر هیرو ایمون استرس داشتیم چون نفر بعدی منتطر بود و همونجایی که خونه ای که با پشتی های خونه ی مامان بزرگ ساخته بودیم مقصد فرود اومدنمون بودن. شاید 8 سالم بود ولی یکی از بهترین عکسای زندگیمو ثبت کردم اون لحظه. با همه ی صدا ها و عطر ها و حس ها.
و سومیش رو نمیتونم از بین باقی عکسای خوشم انتخاب کنم. یکم زیادن. شاید اون جایی که از بوی ارد و نون محلی لباس مامان بزرگ وقتی بعد 12 ساعت تو جاده بودن پریدم تو بغلش عکس گرفتم بوده، شاید هم یکی از چندین لحظه ی خوشی ک مامان برام ساخته بوده، شاید هم اخرین مرغ سوخاری زندگیم در مغاذه ی مرغ سوخاری مورد علاقم بوده.
• به چه هنری میپردازی یا دوست داری بپردازی:
سخنوری
• کلکسیون جمعآوری میکنی؟ اگه آره کلکسیون چی:
نه
• از نظر خودت چه رنگیای:
نقره ای (پلاتینیومی)
• گیلتی پلژرت چیه:
اگه ادم بخواد اینجا جارش بزنه ک دیگه گلتی پلژر نیست. ای بابا.
تخیلات خوب درمورد ادمای خوب😁😁
• وجه ترسناکت چه شکلیه:
ساکته
• دوست داری چه هدیهای بگیری و متقابلا دوست داری چه هدیهای به بقیه بدی:
یادگاری ارزشمند معنی داری که احساسات و داستانی پشتش باشه
• پنج تا از کاربرهایی که وایب خوبی ازشون میگیری رو تگ کن و یه جمله درموردشون بگو:
چرا اینقد ای دیاتون سخته
@شیطان رجیم : چه زود قدیمی شد اون زمانا
@*100RA* : چرا ای دیت اینقد برا منشن کردن سخته. وایب پسرخاله کوچیکمو بهم میده اقا صدرا
چند نفر دیگه ای هم واقعا هستن ولی هیچ ایده ای درمورد ای دی هاشون ندارم اینقدر که هی میرم و میام.
• اولین چیزی که تو برخورد با آدمها توجهت رو جلب میکنه چیه:
لبخندشون
• چه تایپ آدمهایی رو نمیتونی تحمل کنی:
ادمای ساکن و راکد و همیشه مطمئن
• یه جمله به خود گذشته و آیندهات بگو:
خود گذشتم: ممنونم. خود ایندم: لطفا.
• بزرگترین آرزویی که دوست داری تا 5 سال آینده بهش برسی:
#No answer
• به نظرت ده سال دیگه کجایی:
Hopefully on my bed chatting with Him and talking to mom before getting ready to leave to work 😄
• دوست داری آدمها چطوری ازت یاد کنن:
واقعا دیگه دوست ندارن ازم یاد کنن.
• سمپادیا و تاثیرش تو زندگیت:
نایس.
• حداکثر سه تا سوال که اینجا نبوده ولی دوست داشتی جواب بدی رو به سلیقهی خودت بنویس و جواب بده:
1:پر تکرار ترین دیالوگ این روزات : Ich spreche etwas Deutsch. Können sie Englisch sprechen?
2: چه تایپ ادم هایی رو جذاب میدونی؟ ادمای با هوش و باخرد ( شامل خوش رفتاری و با شعوری و سلامت و... میشه)
3.چه بخشی از انسان بودنو بیشتر از همه دوست داری و از چه بخشیش بیشتر از همه بدت میاد؟
*از ادمی ک درد کیسه صفرا داره این چه سوالیه!؟
بماند به یادگار برای ایندم.
بای بای.