- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 158
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ٨
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
صبحدل
نکند دل نکنی، دل بکند بهتر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری صبح که بیدار شوی
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شمارا
صبحدل
نکند دل نکنی، دل بکند بهتر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری صبح که بیدار شوی
حافظصبح
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شمارا
عقلحافظ
صبحدم از عرش می آمد صدایی، عقل گفت:
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند!
قنوتعقل
در قنوتم ز خدا عقل طلب میکردم
عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
قنوتقنوت
در قنوت و در رکوع و در سجود
سر بجنبد، دل نجنبد، این چه سود؟!
نیقنوت
چه اشکالی دارد در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم
قیصر امین پور
نیستاننی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
اشکنیستان
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
درداشک
اشک یعنی وایسادن تو اوج خستگی
درد قلبه که نمیشه جاییم بگی
رنگ در پریده بس که منتظر شدم
تو بهم بدی نکردی بد شدم خودم
درددرد
بگفتم درد من درمان کن ای دوست
بگفتا درد تو درمان ندارد
درددرد
ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که میگردند سرگردان دریغا
سخندرد
درد های من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستنند تا ز رشته ی سخن در آورم
حیاتسخن
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن باز رسان
حافظ
پدرحیات
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن
عشقپدر
مادرم شاخه گلِ باغ بلور
پدرم فاصله عشق و غرور...
عشقعشق
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
مولانا
ساکنعشق
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
مولانا
عشقساکن
آخر از عشق تو ساکن به کلیسا میشوم
میکشم دست از مسلمانی مسیحا میشوم
آنقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب
یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم
عشقعشق
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
عشقعشق
مخواه که مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمیشود به خدا پای عشق در کار است