سیل اخبار، مردم را سوگوار کرده بود:
"انفجاری مهیب خیابان انقلاب را لرزاند."
"هنوز آمار رسمی از تعداد کشتگان در دست نیست"
"تلاش برای نجات مجروحان ادامه دارد."
...
ساعت 14:57 - دانشکده حقوق دانشگاه تهران:
درختان دانشگاه انتظار آغاز زمستان را می کشیدند.
حیاط از همیشه شلوغ تر بود. بعضی می گفتند و می خندیدند. بعضی گوشی به دست بودند.
@hypnos ایستاده بود و به دستانش خیره شده بود.
دلشوره داشت. برای هزارمین بار از خودش پرسید:
"مطمئنی؟"
چیزی در درونش مخالفت می کرد اما
@hypnos نمی خواست تسلیم صدایی بی صاحب شود.
با خودش گفت:
"به همین زودی آرمان هامون رو فراموش کردی؟ این رسالت مقدس تو عه ..."
با این فکر، جان گرفت. اما نمی دانست چرا دستانش هنوز می لرزند!
نفس عمیقی کشید. زیپ کوله اش را باز کرد و ریموت را بیرون آورد. تلاش کرد به هیچ چیز فکر نکند؛ همه چیز به زودی تمام می شد.
زیر لب گفت:
"برای خلق"
...
ساعت 15:40 - کلانتری 148 انقلاب:
صدای آژیرها و فریاد ها خاموش نمی شد. انگار قیامت شده بود.
حدود نیم ساعت از انفجار می گذشت و سازمان مجاهدین خلق طی بیانیه ای مسئولیت انفجار را پذیرفته بود.
تمام شاهدان داستان هماهنگی را روایت می کردند:
"ساعت سه بود ...داشتم قهوه ام رو میخوردم که یکدفعه یه صدای وحشتناک اومد ... خیلی بلند بود ... تا به خودم بیام دیدم ... دیدم چندین نفر افتادن ... افتادن رو زمین ... "
جسد عامل انتحاری، قابل تشخیص نبود. تنها از روی روسری اش می شد فهمید که دختر است.
خوشبختانه گوشی اش از بین نرفته بود و تلاش برای رمزگشایی داده های تلفن همراهش ادامه داشت.
...
ساعت 17 - اردوگاه اشرف 3:
پیروزی عملیات دانشگاه تهران خبر مسرت بخشی بود.
هدایت این عملیات مستقیما بر عهده مریم رجوی قرار داشت ... همان روزهای اول که فروم مشکوک و متروک "سمپادیا" را یافت فهمید که جذب نخبگان فعال در این سایت می تواند اهدافش را به ثمر بنشاند.
اینگونه بود که اکانت
@Maryam_M شروع به فعالیت کرد. هیچکس نمی دانست که حرف M در پایان نامش نماد "مجاهدین خلق" است!
او شروع به ارتباط گرفتن با کاربران سایت کرد تا بالاخره کسی که قرار است بازیچه نقشه هایش شود را بیابد.
و او کسی نبود جز
@hypnos ...
...
ساعت 18:44 - خانه امن مامورین پرونده:
رمزگشایی تلفن دختر (که ظاهرا فاطمه نام داشت و نوزده ساله بود)، بالاخره به پایان رسیده بود و تمام پشت پرده های ماجرا فاش شده بودند.
رصد های پیشین حاکی از آن بودند که آغاز ارتباط منافقین با سوژه ها، عمدتا در وبلاگ ها و فروم ها صورت می گیرد. آنها جوانان افسرده را می یافتند، شروع به کاشتن تفکرات مارکسیستی در ذهنشان می کردند و آرام آرام اختیار عمل را از آنها می گرفتند. بدین ترتیب سوژه ها آماده فداکاری برای آرمان های سازمان می شدند.
اولین جایی که به آن مشکوک شدند؛ سایتی به آدرس
https://www.sampadia.com/forum/ بود.
بررسی پست های فاطمه بیانگر نتایج مهمی بود. قطع به یقین، او از افسردگی و انزوای اجتماعی رنج می برد؛ بعید نبود که فشار کنکور و المپیاد، او را با مشکلات جدی مواجه کرده باشد!
مثلا این پست:
من دیگه حال ادامه دادن ندارم😭💔
(هفتهی سوم دانشگاه)
هیچ دانشجویی پس از گذشت سه هفته توانش را برای ادامه از دست نمی دهد؛ مگر اینکه در حال تجربه خستگی روانی عمیقی باشد.
یا پروفایل او که عکسی با این مضمون بوده:

و به وضوح می توان تمایل به خشونت و خشم پنهان را در آن دید.
و مهمترین پست او، این بود؛ در پاسخ به ناشناسی که از استایلش پرسیده بود:
شلوار دمپا جین یا پارچهای😭، یه مانتوی تا زانو، مقنعه/شال/چادر با روسری که به شکل ساکنین اردوگاه اشرف😭 گره زدم.
او حتی از تمام جزئیات پوشش ساکنین اردوگاه اشرف نیز با خبر بود و می کوشید مانند آنها رفتار کند!
اما چرا فاطمه دست به عملیاتی انتحاری زده بود؟
تحقیقات نشان داد که فاطمه، بیش از 247 پیغام خصوصی، یا به اصطلاح رمزی "پ.خ" با
@Maryam_M رد و بدل کرده و مریم در این پیام ها او را شستشوی مغزی داده بود. مریم با زیرکی خاص خودش، در فروم هیچگونه ارتباط آشکاری با فاطمه نداشت. داستان فاطمه داستان تلخ یکی از هزاران جوانی بود که در فضای مجازی به دست منافقین گمراه می شدند...
...
و در نهایت چه اتفاقی افتاد؟
پس از گذشت چند روز و تکمیل گزارش ها و طی فرایند های قضایی با همکاری مدیران فروم سمپادیا دسترسی صاحب اکانت
@Maryam_M به اکانتش مسدود شد. به همین دلیل دیگر فعالیتی حیاتی از این کاربر دیده نمی شود.
...