مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شب تا سحر مِی‌نَغنَوَم‌، واندرز‌ کس مِی‌نَشنَوَم
وین ره نه قاصد می‌روم، کز کف عنانم‌ می‌رود
حافظ‌
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین؟
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
-حافظ
 
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین؟
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
-حافظ
نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند
سایه‌
 
نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند
سایه‌
دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
-حافظ
 
دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
-حافظ
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آن
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
 
دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم
من از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکم
خوشا ای عشق ممنونم همیشه خوش‌خبر باشی
 
  • لایک
امتیازات: riri
من از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکم
خوشا ای عشق ممنونم همیشه خوش‌خبر باشی
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
-حافظ
 
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
-حافظ

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با منشین کز تو سلامت برخاست
-حافظ
 
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادَم
دل و جان را ز تو دیدم ، دل و جان را به تو دادم
 
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادَم
دل و جان را ز تو دیدم ، دل و جان را به تو دادم
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
یا رب، چه‌ها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
 
یا رب، چه‌ها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

(یکی از معدود ابیاتی که حفظمش و دوستش دارم)
 
Back
بالا