مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در آستان مرگ که زندان زندگی است
تهتمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
میشود روزی جهان از رنگ خون عاری شود؟
ابر عشق از نو ببارد، دوستی جاری شود؟
 
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
ای صبا گر در پی دل می روی
در دل این دل، دلی جا مانده است

رو به آن بی رحم صاحبدل بگو
گر دلی گم کرده، اینجا مانده است

(: چقدر زیبا
 
ای صبا گر در پی دل می روی
در دل این دل، دلی جا مانده است

رو به آن بی رحم صاحبدل بگو
گر دلی گم کرده، اینجا مانده است

(: چقدر زیبا
تنگ دستی به ابروان شما، خم عطا کرده است ولی
قامت صاحبان قدرت را، راست تر روز به روز کند
 
تنگ دستی به ابروان شما، خم عطا کرده است ولی
قامت صاحبان قدرت را، راست تر روز به روز کند
درفراقش روزها باشب شد یکی
هیچ دردی را دوا به ز این آزار نیست
 
تو را چه میشود ای مرغ طایر سعادت من
نشسته ای و فراموش کرده ای پرواز
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
 
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
 
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
میگویمت کلامی و زودت گذر کنم
هرچند واقفم که به گفتن خطر کنم
من را کشانده ای تو به این راه و بعد چند
کردی رها که بی کس و تنها سفر کنم
 
میگویمت کلامی و زودت گذر کنم
هرچند واقفم که به گفتن خطر کنم
من را کشانده ای تو به این راه و بعد چند
کردی رها که بی کس و تنها سفر کنم
من ز تاریکی شب می دیدم
دست حسرت زده ی باران را

تو ز تنهایی شب میگفتی
من ز باران غم خود را دیدم
 
Back
بالا