saba.hjm
Olmazsa alışırız(:
- ارسالها
- 873
- امتیاز
- 25,726
- نام مرکز سمپاد
- فزرانگان
- شهر
- سراب
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تریجهاندار هوشنگ با رای و داد
به جای نیا، تاج بر سر نهاد
~فردوسی.
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تریجهاندار هوشنگ با رای و داد
به جای نیا، تاج بر سر نهاد
~فردوسی.
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتدر دو چشم من نشین
ای آنکه از من من تری
دلا دلبر زکفم برون شد و توبی خبرییکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
یکی شادمانی بُد اندر جهاندلا دلبر زکفم برون شد و توبی خبری
حقا که در عالم تن وز همه عالم بی خبری
نباشد همی نیک و بد پایداریکی شادمانی بُد اندر جهان
میان کِهان و میان مِهان
ریزش کوه یقین آسان نیستنباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
حرفهای ما هنوز ناتمامریزش کوه یقین آسان نیست
سال ها سیل شکش فرسانده
در علاج درد ما رنگ از رخ تدبیر ریختحرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه باخبر شوی،
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان، چقدر زود دیر میشود
تا در طلب گوهر کانی کانیدر علاج درد ما رنگ از رخ تدبیر ریخت
دید تا ویرانی ما را دل تعمیر ریخت
یاسمن صبحدمان با دل پروانه چه نجوا می کرد؟تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
تا به دامن ننشیند ز نسیماش گردییاسمن صبحدمان با دل پروانه چه نجوا می کرد؟
که ز حسرت سر انگشت به لب بلبل داشت
تاوان مهرورزی ما خون دل شدهتا به دامن ننشیند ز نسیماش گردی
سیل خیز از نظرش رهگذری نیست که نیست.
~لسانالغیب.
قوم از شراب مست و ز منظور بینصیبتاوان مهرورزی ما خون دل شده
پایان بهتری نبود ز برای عشق
آرام و قرارم کو؟ بنیاد و قوامم کو؟قوم از شراب مست و ز منظور بینصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
~شیخ اجل.
نطاقه ای که ز آتش تند زبان اوو وای از دل روزی که بی خبر بروی
تو شیشه ای و در آن روز قلوه سنگم من!
خروش
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنطاقه ای که ز آتش تند زبان او
خاموش گشته قوت نطق جهانیان
یک بار دگر کاش به ساحل برسانیدارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخِ چادرِ او دستِ نسیمی
تسبیحِ دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حمیدرضا برقعی