مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
دلا دلبر زکفم برون شد و توبی خبری
حقا که در عالم تن وز همه عالم بی خبری
 
ریزش کوه یقین آسان نیست
سال ها سیل شکش فرسانده
حرف‌های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن‌که باخبر شوی،
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان، چقدر زود دیر می‌شود
 
حرف‌های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن‌که باخبر شوی،
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان، چقدر زود دیر می‌شود
در علاج درد ما رنگ از رخ تدبیر ریخت
دید تا ویرانی ما را دل تعمیر ریخت
 
یاسمن صبحدمان با دل پروانه چه نجوا می کرد؟
که ز حسرت سر انگشت به لب بلبل داشت
تا به دامن ننشیند ز نسیم‌‌اش گردی
سیل خیز از نظرش رهگذری نیست که نیست.
~لسان‌الغیب.
 
تاوان مهرورزی ما خون دل شده
پایان بهتری نبود ز برای عشق
قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
~شیخ اجل.
 
قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
~شیخ اجل.
آرام و قرارم کو؟ بنیاد و قوامم کو؟
بی خویشتنم اکنون، آن ماه و نگارم کو؟
 
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخِ چادرِ او دستِ نسیمی

تسبیحِ دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی

حمیدرضا برقعی
 
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخِ چادرِ او دستِ نسیمی

تسبیحِ دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی

حمیدرضا برقعی
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
 
Back
بالا