مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
و در آغوش میگیرم گلوله های سر کش را
که جای بوسه های سُرخشان چیزی جز امضا نیست

که دست کم اگر عاشق شدیم و بی محلی شد
فقط دل خوش کنیم اکنون‌، خروش اینبار تنها نیست
تار مویی ز سرش را به دو دنیا ندهم
که کجا ذره طلایی به دو صد کاه دهند
 
تار مویی ز سرش را دو دنیا ندهم
که کجا ذره طلایی به دو صد کاه دهند
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن!
~مولانا.
 
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
سعدی
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور بر انگیزم

سعدی
 
من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
ترکِ مراد کردم و از کام فارغم

خلق از برای دانه در دام اوفتاده، من
در دانه دل نبستم و از دام فارغم

اوحدی
 
من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
ترکِ مراد کردم و از کام فارغم

خلق از برای دانه در دام اوفتاده، من
در دانه دل نبستم و از دام فارغم

اوحدی
ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد
غیر اخیال جانان در جان و سر نباشد
سعدی
 
در ذهن ِمن تبلور ِ رویای تو هنوز
بر گونه ، ردّ ِ بوسه‌ی کشدار میزند

این دل که زخم خورده‌ی عشق ِ تو بود و هست
بهر ِ چه باز دست به این کار میزند ؟


خروش
 
در ذهن ِمن تبلور ِ رویای تو هنوز
بر گونه ، ردّ ِ بوسه‌ی کشدار میزند

این دل که زخم خورده‌ی عشق ِ تو بود و هست
بهر ِ چه باز دست به این کار میزند ؟


خروش
دلا شب ها نمی‌نالی به زاری
سر راحت به بالین می‌گذاری
تو صاحب‌درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی‌دردی نداری

فریدون مشیری
 

aHR0cHM6Ly9jZG4tdGVocmFuLndpc2dvb24uY29tL2RsaXItczMvMTA1MzE0OTI4NjY0NjYwMzEyODIuanBn.webp


یارم تویی به عالم یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان دل از تو برندارم

دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم
زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم

انوری​
 
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

حافظ
 
آنكه دايم هوس سوختن ما ميكرد

كاش مى آمد و از دور تماشا ميكرد
 
آنكه دايم هوس سوختن ما ميكرد

كاش مى آمد و از دور تماشا ميكرد
در این شب ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
در این شب ها
که هر آیینه با تصویر بیگانه ست
و پنهان می کند هر چشمه ای
سِـر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی

محمدرصا شفیعی کدکنی
 
در این شب ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
در این شب ها
که هر آیینه با تصویر بیگانه ست
و پنهان می کند هر چشمه ای
سِـر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی

محمدرصا شفیعی کدکنی
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کسی
شمع چنین نیامده است از در هیچ مجلسی
سعدی
 
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کسی
شمع چنین نیامده است از در هیچ مجلسی
سعدی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
 
Back
بالا