مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش

آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش

هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند

این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش
 
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش

آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش

هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند

این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش
شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ
زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
 
شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ
زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
_ فروغی بسطامی
 
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
_ فروغی بسطامی
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
 
زان شبی که وعده دادی روز وصل

روز وشب را می شمارم روز وشب​
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام،دیده ام تورا

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تورا؟!

قیصر امین پور
 
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام،دیده ام تورا

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تورا؟!

قیصر امین پور
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
 
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند / در سر کار خرابات کنند ایمان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
:RedHeart حافظ :RedHeart
 
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند / در سر کار خرابات کنند ایمان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
:RedHeart حافظ :RedHeart
آسوده دل از کوی تو رفتیم
نگفتی کی بود کجا رفت چرا بود و چرا نیست
 
آمدنت که بنگرم باز نظر به خود کنم

سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری...
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
 
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
تا بود چنین بود و چنین است جهان

از حادثه دهر کرا بود امان

بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت

جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
 
تا بود چنین بود و چنین است جهان

از حادثه دهر کرا بود امان

بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت

جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
این زمان با جوانان ناز کن با ما چرا
 
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
 
Back
بالا