مشاعره

[دژاوو]

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم ..... کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم

«مولانا

 

[^N^]

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم ..... کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم

«مولانا

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

 

[دژاوو]

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست

 

[فاطیما]

مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آن که هرگز نتوان یافت همانندش را

 

[دژاوو]

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آن که هرگز نتوان یافت همانندش را

ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم

ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند

 

[فاطیما]

ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم

ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند

دل داده ام بر باد،بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی،شیرین تر از فرهاد

 

[^N^]

در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه ی خود ابم زن ، ابم زن ...
و به من یک قطره گوارا کن ، شورم را زیبا کن ...

 

[دژاوو]

در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه ی خود ابم زن ، ابم زن ...
و به من یک قطره گوارا کن ، شورم را زیبا کن ...

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

حافظ

 

[^N^]

مشنو ای دوست که غیر

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

حافظ

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجر فکر توام کاری هست

 

[دژاوو]

مشنو ای دوست که غیر

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجر فکر توام کاری هست

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
( سعدی )

 

[فاطیما]

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
( سعدی )

تا تو نگاه میکنی،کار من آه کشیدن است
ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است

 

[دژاوو]

تا تو نگاه میکنی،کار من آه کشیدن است
ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است

ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم........ آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم

فرخي يزدي

 

[^N^]

ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم........ آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم

فرخي يزدي

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
حافظ جان....

 

[حلزون]

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

 

[دژاوو]

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است

 

[Ss_Zahra]

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

 

[دژاوو]

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

استاد شهریار

 

[حلزون]

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد

 

[دژاوو]

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد

ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد؟!؟؟ .......... چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد!!؟؟

حافظ

 

[حلزون]

دیدن روی تو را دیده‌ی جان بین ‌باید
وین کجا مرتبه‌ی چشم جهان‌ بین من است؟